بکهیون با انگشت اشاره فریم گرد عینکش رو روی بینی به سمت بالا هدایت کرد و بی اختیار بینیش رو هم بالا کشید. دهنش نیمه باز بود و جوری به مانیتور خیره شده بود و انگشتاش روی کیبورد جا به جا میشدن که انگار جز بکهیون و کامپیوترش هیچ جنبده و شی دیگه ای تو این جهان وجود نداشت.
وقتی آخرین خط از قطعه کدی که درحال نوشتنش بود رو هم زد خودشو عقب کشید و با حلقه کردن انگشتاش تو هم و کشیدن خودش، کش و قوسی به بدن خسته اش داد.
نگاهی به ساعت مچیش انداخت و با دیدن ساعت و فهمیدن اینکه هنوز نیم ساعت به وقت ناهار مونده صورتش در هم رفت. اون کارش رو تموم کرده بود و نیاز به استراحت داشت ولی چرا ساعت نیت کرده بود سر جاش بایسته و درک نمیکرد بکهیون گشنشه؟
ـ چیه امروز اینقدر خوشحالی؟
بکهیون با صدایی که درست از بغل گوشش اومد بی اختیار از جاش پرید و با دست گذاشتن روی قلبش چشماشو بست.
ـ سکتم دادی مرتیکه
صدای خنده جونگین بلند شد.
ـ پاشو بریم ناهار... چیه دو ساعته نشستی به مانیتور زل زدی میخندی؟... مانتیورگرا شدی؟
ـ هان؟
بکهیون با گیجی پرسید و جونگین خندید.
ـ الان هرکی به هرچی گرایش داره یه گرا میزنن تنگش گفتم شاید عاشق مانیتورت شدی میخوای بهش بدی
بکهیون معترضانه صداشو بالا برد.
ـ یا آروم... یکی بشنوه چه فکری میکنه درمورد من منحرف!
و چشم غره ای به جونگین رفت و زیر لب آروم گفت.
ـ چیه فکر کردی حتی مانیتورو هم نمیتونم بکنم؟ فکر میکنی باتم یه مانیتورم باید باشم؟؟؟ بچ! چی راجب من فکر کردیییی؟؟؟؟
بکهیون انتهای حرفش رو با عصبانیت کنترل شده ای گفت و جونگین ناباورانه خندید.
ـ این دراما کوئین بازیا چیه دیوونه... بیا برو همه رو بکن به من چه
و با دست به اتاق مدیریت اشاره کرد.
ـ اصلا اول بیا برو اون مرتیکه روان پریش که نشسته اون بالا رو بکن بذار کل شرکت دعات کنن ولی قبلش بیا بریم ناهار مردم از گشنگی
ـ هنوز نیم ساعت مونده کجا بریم؟
جونگین یه تای ابروش رو بالا انداخت.
ـ چی نیم ساعت مونده؟... یه ربعم گذشته
بکهیون که نمیفهمید دوستش چی میگه برگشت تا با نشون دادن ساعت گوشه دسکتاپ ثابت کنه که جونگین داره اشتباه میکنه اما با دیدن ساعت چشماش گرد شد و فورا نگاهی به ساعت مچی خودش انداخت.
لامصب دوباره خواب رفته بود و بکهیون متوجه این موضوع نشده بود و احمقانه منتظر نشسته بود تا ساعت خواب رفته اش تایم ناهار رو نشون بده.
![](https://img.wattpad.com/cover/278298465-288-k777616.jpg)
ESTÁS LEYENDO
𝐇𝐀𝐂𝐊𝐄𝐑 [Completed]
Fanficفصل اول بیون بکهیون یه برنامهنویس بیاعتماد به نفسه که کد زدن براش مساویه با فتح قله اورست و چانیول هکری که از دید حکومت کره جنوبی کلاه سیاهه و تحت تعقیب و حالا بیون بکهیون ترسو اتفاقی سر راه چانیول قرار میگیره و تمام تلاشش رو میکنه تا اونم یه ه...