Part 20(46) - I Love U

863 370 194
                                    

نیمی از مسیر طی شده بود اما نه لوهان آدمی بود که حرف بزنه نه سهون تونسته بود افکارش رو برای بیان جمع و جور کنه. این فرصتی که پیش اومده بود با توجه به رفتارهای لوهان نسبت به خودش بعید بود و سهون هنوز تو شوک موقعیتی بود که یهویی وسطش قرار گرفته بود. هرچند سهون آدم از دست دادن فرصت‌ها نبود!

ـ بکهیون درمورد آشناییش با چانیول بهت گفته؟

سهون قبل از اینکه برای بار چند هزارم پشیمون شه پرسید و نیم نگاهی به لوهان انداخت.

ـ آره چطور؟

لوهان با کمی تعجب پرسید و برخلاف سهون که مجبور بود تمام حواسش رو به جاده بده، آزادانه چرخید و به سهون خیره شد تا پاسخش بگیره.

ـ اینم گفت پنج سال طول کشید تا اون و چانیول به هم اعتراف کنن؟

لوهان حالا کمی ترسیده بود. نمی‌فهمید چرا سهون داشت چنین چیزی رو وسط می‌کشید. یعنی ممکن بود متوجه احساساتش به استاد پارک شده باشه؟

ـ این.. این سوالا واسه چیه سهون شی؟

سهون که حس کرد موقع صحبت کردن نمی‌تونه همزمان روی رانندگی هم تمرکز کنه ماشین رو به اولین فضای پارک خالی‌ای که گوشه‌ی خیابون دید منتقل کرد و بعد از توقفشون به سمت لوهان چرخید. نگاه مضطرب لوهان باعث شد بدون مقدمه چینی اصل مطلب رو به زبون بیاره.

ـ بکهیون چانیول رو دوست داشت، چانیول اما یه احمق بود که نمی‌تونست احساساتش رو ببینه، یعنی اگه بکهیون زودتر بهش گفته بود شاید اون احمقم زودتر متوجه می‌شد بکهیون رو دوست داره

لوهان سکوت کرده بود. نمی‌دونست این بحث قراره به کجا بکشه و تشکیل دونه‌های عرق روی کمرش رو حس می‌کرد.

ـ من نمی‌خوام پنج سال برات صبر کنم لوهان، من اونقدر صبور نیستم

لوهان همینکه خواست بابت خلاصی از لو رفتن احساساتش نفسی آسوده بکشه با تحلیل کلمات سهون اینبار شوکه به سهون خیره شد. سهون کمی دستپاچه شده بود و کلمات بعدی سخت‌تر توی سرش جفت و جور می‌شدن. اون همیشه کسی بود که انتخاب می‌شد و درنهایت دور مینداخت، اما حالا دربرابر اون پسرک چینی تبار جوری لال شده بود که نمی‌تونست کلمات رو به سادگی همیشه به زبون بیاره.

ـ من دوستت دارم لوهان، از اولین لحظه‌ای که دیدمت ازت خوشم اومد و اینم می‌دونم که به خاطر بکهیون از من خوشت نمیاد و آدمی مثل چانیول رو به کسی مثل من ترجیح میدی ولی می‌خوام به آدم احمقی مثل منم فرصت بدی... شاید نتونم پارک چانیول باشم ولی بهت قول میدم اوه سهونی شم که لیاقت عشقت رو داره

لوهان شوکه بود. اونقدر زیاد که گوشش هیچ صدایی جز جملات سهون رو نمی‌شنید. نگاهش خیره به مردی بود که تو چشم‌هاش زل زده بود. اون همین الان اعتراف گرفته بود اون هم نه از هر کسی؛ از اوه سهون! اوه سهونی که حس پیش فرضی که بهش داشت نفرت بود.

𝐇𝐀𝐂𝐊𝐄𝐑 [Completed]Where stories live. Discover now