گذر زمان شاید از اهمیت خیلی چیزا کم کنه، خیلی چیزا رو کمرنگ و حتی اون ها رو نابود کنه اما بعد از پنج سال هنوزم حسی که بکهیون به بودن کنار چانیول داشت همون حسی بود که از اول آشناییشون داشت.
هنوزم نشستن کنار چانیول توی یه ماشین و طی مسافتی هرچند کوتاه هیجان انگیز بود چه برسه به مسافت چند ساعته تا خونه پدری بکهیون.
صبح بود، هوا هنوز کامل روشن نشده بود و آسمون ترکیبی از طوسی و آبی بود. هوای بیرون وحشتناک سرد بود اما داخل ماشینِ مجهز چانیول انگار بهار یا حتی تابستون بود و فقط چند دقیقه طول کشید تا هوای سرد داخل ماشین مطبوع شه و بکهیون از حالت جمع شده اش خارج شه.
هنوز خواب آلود بود و چشماش به زور باز میشدن اما جرئت اینکه کنار راننده چرت بزنه رو نداشت و تمام تمرکزش رو گذاشته بود تا مبادا گرمای ماشین چشماش رو هم گرم کنه و درحالیکه چانیول داره رانندگی میکنه اون بخوابه.
صدای خانمی که تو رادیو صحبت میکرد به نظر سرحال و پر انرژی بود. تمام گفتگوها حول محور شب سال نو بود و میون حرفای خانم مجری آهنگایی با تم کریسمس و زمستون پخش میشد و انرژی نهفته تو آهنگا کمک خوبی بود تا هوشیاری بکهیون ذره ذره بیشتر شه.
البته ربطی به صبح زود بیدار شدن نداشت، بکهیون همیشه چند ساعتی بعد از خواب حوصله هیچکس و هیچ چیز رو نداشت و دلش میخواست بدون اینکه کسی سعی کنه باهاش حرف بزنه یا ارتباط بگیره به کاراش برسه.
چانیول همیشه میگفت اگه سعی کنه صبح بعد از خواب کمی نرمش و ورزش یا حتی پیاده روی کنه این حالت کسلیش از بین میره اما برای بیون بکهیون که خواب حکم مقدس ترین کار عالم رو داشت، بی احترامی به این عمل مقدس بود که ازش بزنه تا سرحال شه!
ـ سرحال شدی؟
این سوال رو چانیول وقتی آفتاب یه جایی اون گوشه آسمون داشت با سخاوت میتابید پرسید و بکهیون با یه لبخند خوشگل سرشو به نشونه مثبت تکون داد.
ـ مقاومتت دربرابر نخوابیدن واقعا ستودنی بود
بکهیون بیشتر خندید.
ـ آره خیلی تلاش کردم خوابم نبره
و همونطور که تو حصار کمربند ایمنی بود دستاشو تا جاییکه سقف ماشین بهش اجازه میداد بالا برد و خمیازه ای هم این میون کشید.
ـ میشه بخاری رو خاموش کنی؟ اونقدر عرق کردم حس میکنم آب بدنم ته کشید
چانیول بی هیچ حرفی دستشو به طرف دکمه بخاری ماشین برد و همونطور که بکهیون خواسته بود خاموشش کرد و بعد هم کمی صدای رادیو رو بیشتر کرد. آهنگ زیبایی داشت پخش میشد که متنش بی اختیار حواس چانیول رو به خودش جمع کرده بود.
"من خودخواه، کسی که جز خودش کسی رو نمیشناخت
من بی احساسی که احساسات تو رو درک نمیکرد
YOU ARE READING
𝐇𝐀𝐂𝐊𝐄𝐑 [Completed]
Fanfictionفصل اول بیون بکهیون یه برنامهنویس بیاعتماد به نفسه که کد زدن براش مساویه با فتح قله اورست و چانیول هکری که از دید حکومت کره جنوبی کلاه سیاهه و تحت تعقیب و حالا بیون بکهیون ترسو اتفاقی سر راه چانیول قرار میگیره و تمام تلاشش رو میکنه تا اونم یه ه...