بکهیون مقابل آینه ایستاده بود و مدام سرش رو به جهات مختلف میچرخوند تا میزان پف صورتش رو بررسی کنه. میدونست مثل همیشه نیست و چشمهاش علاوه بر گود افتادن پف هم کرده بودن و صورتش کاملا داد میزد شب خوبی رو نگذرونده.
مصاحبه دوم رو داشتن و اگه لوهان باز هم تصمیم میگرفت بیاد با دیدن چهره ورم کردهاش احتمالا میفهمید علتش بیرون شدنش از کلاسه و اصلا دوست نداشت دوستی که تازه پیدا کرده اون رو تا این حد ضعیف و شکننده ببینه.
ـ چند ساعت وقت داریم، یکم یخ بذار روشون و بعد با کرم پودر یکمم زیر چشمتو از سیاهی دربیار
با صدای چانیول سر بکهیون به سمت چهارچوب در که دوست پسرش اونجا ایستاده بود چرخید. هنوز راحت نبود با چانیول صحبت کنه پس فقط سرش رو تکون داد و آروم از جلوی آینه کنار رفت.
چانیول این اخلاق بکهیون رو هم خوب میشناخت. اون پسر کم ناراحت میشد اما وقتی میشد تا مدتها کمحرف و ساکت میشد و چانیول هم دوست نداشت اون رو تحت فشار بذاره.
بعد از رفتن بکهیون چانیول که تازه از حموم بیرون اومده بود لباسهاش رو به تن کرد و با خشک کردن موهاش و زدن کمی عطر به خودش از اتاق لباس بیرون رفت.
بکهیون پشت میز غذاخوری نشسته بود و مدام چند قطعه یخ رو روی چشمهاش قرار میداد و چند ثانیه بعد با عدم تحمل سرمای یخ فورا برشون میداشت و دوباره با برطرف شدن حس سوزش جای یخ کارش رو تکرار میکرد. چانیول خندهاش گرفت.
به طرف کابینت رفت و کاسه کوچک استیلی رو بیرون آورد و داخلش رو پر از یخ کرد و بعد دو قاشق فلزی هم داخل گذاشت. حدودا یک دقیقهای زمان برد تا قاشقها سرد بشن و وقتی حس کرد به اندازه کافی خنک شدن اونها رو بیرون کشید و به سمت بکهیونی که تظاهر میکرد اصلا هم توجهی بهش نداره و سرگرم یخ مالیدن به چشمهای خودشه رفت. دستهای بکهیون رو پایین آورد و خودش دو قاشق فلزی رو روی چشمهای بکهیون گذاشت.
بکهیون با حدس جای تقریبی ظرفی که یخهای خودش داخلش بودن یخهایی که تو دستش بودن رو داخل ظرف انداخت و بیحرکت سرجاش متوقف شد تا چانیول با شیوه و روش خودش پیش بره.
ـ دیشب میدونستم تو شرایطی هستی که هر چیزی بگم قبول نمیکنی واسه همین نگفتم
چانیول بیهوا شروع به صحبت کرد.
ـ بارها تو این سالها بهت گفتم و بازم میگم و لازم باشه هزار بار دیگه هم برات تکرار میکنم. تو از نظر من اونقدر باهوش بودی که دلم خواست دستتو بگیرم تا رشد کنی. تو یه اخلاقی داری اونم اینه که هرچیزی رو که خودت بلدی رو ساده و پیش پا افتاده میدونی درحالیکه اصلا هم اینطوری نیست. از اول آشناییمون هرچیزی که ازت خواستم رو به بهترین نحو یاد گرفتی. گاهی وقتها خودمم در عجب بودم چطوری اینقدر سریع یاد میگیری. گاهی هم ممکن بود دیرتر بفهمی اما تهش با تلاش بهش میرسیدی. تنها مشکلی که باهات داشتم تنبلیت بود که اونم گاهی به حد اعلاش میرسید و باعث میشد از عصبانیت دلم بخواد دونه دونه موهاتو بکنم. اما با همه سختیهاش تو تا امروز دووم آوردی
YOU ARE READING
𝐇𝐀𝐂𝐊𝐄𝐑 [Completed]
Fanfictionفصل اول بیون بکهیون یه برنامهنویس بیاعتماد به نفسه که کد زدن براش مساویه با فتح قله اورست و چانیول هکری که از دید حکومت کره جنوبی کلاه سیاهه و تحت تعقیب و حالا بیون بکهیون ترسو اتفاقی سر راه چانیول قرار میگیره و تمام تلاشش رو میکنه تا اونم یه ه...