میخندمو سرمو تکون میدم. سیگارمو از جیبم بیرون میکشم و روشنش میکنم.
حالا حالاها کسی اینجا نمیاد پس میتونستم راحت باشم.
-تا سیگارم تموم شه میمونم، میتونی تا اون موقع راجب پایان نامت بهم بگی.امیدوار بودم با اون مغز کوچیکش، سعی نکنه با موضوع چرتش اعتبار منو زیر سوال ببره!
درسته بهش اجازه میدادم هر حرفی که میخواد رو بزنه اما اینکه افکار مریضش رو به مردم منتقل کنه برام قابل تحمل نبود.- من... من واقعا هنوزم نمیخوام تو بشی موضوع پایان نامه م جونگکوک. اون بچه های احمق هر چیزی رو که خودشون بخوان از حرفای آدم میشنون.
با شنیدن حرفش ابرومو بالا میندازم و پک دیگهای به سیگارم میزنم... انتظارشو نداشتم.
-تو اصلا مشکلی.. منظورم اینه چیزی هست که بخوای از طریق پروژه ی من بگی؟ نمیخوام تو رو یه مریض روانی جلوه بدم..زمزمهی آرومشو میشنوم:
هر چند اگر هم باشی.اینبار لبخند محوی روی لبم میشینه. اون زیادی صادق بود و میتونستم امیدوار باشم از طرف کسی فرستاده نشده. کسی نفرستادتش تا با زیر سوال بردن من به اهدافش برسه و همین برام کافی بود.
-وقتی داشتی به دوستات لاف میزدی و از من میگفتی باید به اینجاش فکر میکردی بچه جون.
پک محکمی به سیگار میزنم و پامو بین برگای نارنجی ای که روی زمین افتادن تکون میدم.
با لحن سردی حرفمو ادامه میدم:
حالا که دوستات از خودم شنیدن، میتونی بری بگی خودت نخواستی باهام کار کنی و دنبال یه موضوع یا ادم جدید برای کمک بگردی.
YOU ARE READING
Revuer [kookV, yoonmin]
Fanfictionاون دیوونه بود پس توی لحظه ی اول شناختش.. خیلی عمیق تر از یه شناختن عادی. اون میتونست باهاش بمیره در حالی که تفنگ دست خودشه! درسته اون یه روانشناس بود! و آدم مقابلش... یه نویسنده ی روانپریشِ رمان های ترسناک تخیلی. ولی وقتی یکی از پرونده ها جامه ی وا...