67

66 11 18
                                    

Tae pov:

با تابیده شدن نور به چشم‌هام کم کم هوشیاری به خلسه‌ی شیرین خواب غلبه کرد. احساسات شادی و سرمستی ناشی از شب قبل باعث شد سریع‌تر بلند شدن رو انتخاب کنم. روی تخت نشستم و دور و برمو رصد کردم.

صدای جونگکوک از طبقه‌ی پایین که احتمالا در حال صحبت با تلفن بود می‌آمد. سرم از خوشی پر شد وقتی به رابطه‌ی پرشور دیشب فکر کردم. پتو رو توی مشتم گرفتم و لبمو ناخودآگاه از حس لبهای گرم و داغ اون گزیدم.

دیشب تمام احساساتم مانند کاری که اون اغلب با من می‌کرد در عمیق ترین حالت ممکن قرار گرفتند، تماما جسم و روحم از خواستنش ارضا می‌شد و دوباره عمیق‌تر، شدید تر و با قدرت بیشتری اون رو طلب می‌کرد.

با فهمیدن خواسته‌ی حال حاضرم که چیزی به جز بغل گرفتن کوک نبود سریع از تخت بیرون رفتم. تیشرتم رو بدون اینکه نیازی به شلوار باشد بالای شرتم پوشیدم و با همون چشمهای بسته از چند پله‌ی اتاق های بالایی به پذیرایی رفتم.

صحبت های کوک به پایان رسیده بود که البته میل من برای خوابیدن در آغوشش رو بیشتر هم میکرد. پس همانطور که لای چشمام به زور باز می‌شد لبخندی زدم که با داد کشیدن او مساوی شد.

ـ تهیونگ!!!

اخطار توی صداش سریع چشم هام رو باز کرد و خودم رو نه تنها جلوی جونگکوک که بین وکیل و شوگا پیدا کردم. ظاهرا کوک نه پشت تلفن که با آدمهایی که توی خونه حضور داشتن حرف می‌زد.

تا چند لحظه بهت زده از عصبانیت و اخم نگاش کردم ولی با کمک شوگا به رون پایم متوجه دلیل این حالتش شدم. قدمی عقب رفتم و با ببخشیدی خجالت زده سمت پله ها برگشتم.

نگاه کلافه ی کوک در لحظه‌ی آخر روی کبودی های تنم که از تیشرت نازک سفید مشخص بود مانده بود. وارد حموم شدم و فرصت رو غنیمت شمردم و حموم کردم. بعد از یک ربع که سریع تر از اغلب بود بیرون پریدم اما به جای اینکه کوک همچنان مشغول حرف زدن در طبقه‌ی پایین باشه روبه روی‌ پنجره‌های بزرگ اتاق ایستاده بود.

شلوار مردانه و بدون لباس داشت. انگار وسط کارهاش ذهنش پرکشیده بود و اون رو متوقف کرده بود. کمر باریکش در برابر سر شونه های قوی و عضله‌ایش مسحور کننده به نظر می‌رسید.

برخی خط و خش ها روی پوستش بود که حالا من دلیلش رو می‌دونستم و اونها رو هم دوست داشتم. اون تاریکی کوک باعث می‌شد من خودم رو تمام و کمال جلوش به معرض دید بزارم و این حالت چیزی نبود که توی هر رابطه ای پیدا کنم.

با لبخندی که ناخودآگاه این روزها زیاد روی صورتم می‌نشست سمتش رفتم و دستهام رو از کنار پهلوهاش رد کردم و سرم را در گردنش فرو بردم. چند تا نفس عمیق گرفتم و بوسی آنجا گذاشتم. حرکت انگشتش روی دستهایم شیرین و با‌توجه بود.

Revuer [kookV, yoonmin]Where stories live. Discover now