J.K pov:
-ممنونم لی.. بهتره ما دیگه بریم.
لی سر تکون داد و به ارومی خداحافظی کرد
تا دم در اومد و قبل از رفتنمون دوباره گفت
-اگه به کمک نیاز داشتین بازم بیایدتهیونگ با لبخند سر تکون داد و دوباره تشکر کرد
سو سرجاش نبود پس نیاز نبود دوباره لبخندای الکی تحویلش بدم. سریع از ساختمون خارج شدم و مطمئن شدم صدای قدمای تهیونگو بشنومکنار ماشین ایستاد.
_ تو دیگه برو خونه ت. من یه تاکسی میگیرم یه روز که وقت داشتی میام.ابرومو بالا دادم و جواب دادم
-پس پرونده ها با من میاد خونه..
نیشخندی زدم و نگاش کردم_ چی؟؟ ولی این پایان نامه ی منه!!!
با حرص خندیدم و به پسر رو به روم خیره شدم
أصلا دلیلی نداشت بخوام پرونده رو با خودم ببرم اما، ترجیح میدادم با من بیاد.
بدون هیچ دلیل منطقی ای..-اشتباه نکن، تحقیق ماست! پس جایی میمونه که من میخوام مگر اینکه بخوای همراهم بیای
_ خونه ی تیره و تاریک تو مگه میشه چیزی خوند آخه؟!
-اباژورو روشن میکنم برات..
کلافه دستش رو به پهلو هاش چفت کرد و دور خودش چرخید... با دیدن چیزی ناخودآگاه بالا پرید و دستم رو کشید
چشمامو گرد کردم و به حرکاتش خیره شدم
-چیشده؟کنار خیابون یه سری وسایل بچگونه و بالماسکه بود که بینشون اون عینک آفتابیه جلف و مسخره ای که دورش ستاره های طلایی داشت و حالا روی چشم های من بود بدجوری توجه ش رو جلب کرده بود.
با نیش باز گفت: بخر بریم خونهت.
کوک: این؟میخوای چیکار اینو؟
با تکخند پر حرصی پرسیدم.
_ من نمیخوام. تو میزنیش توی خونه و منم همه ی چراغ ها رو روشن میکنم بدون عذاب وجدان اینکه یکی تا چند دیقه دیگه از چشم هاش خون و چرک میزنه بیرون.
کلافه نگاش کردم
-بس کن تهیونگ، عینک خودمو میزنم راه بیفت بریم_ نههه همین.
با بهت به پسر بچهی رو به روم که پاشو روی زمین کوبید خیره شدم..خیلی سریع نزدیکم اومد و توی گوشم پچ کرد:
باور کن توانایی اینو دارم که با پرونده هام تا خونه م رو بدوم.
YOU ARE READING
Revuer [kookV, yoonmin]
Fanfictionاون دیوونه بود پس توی لحظه ی اول شناختش.. خیلی عمیق تر از یه شناختن عادی. اون میتونست باهاش بمیره در حالی که تفنگ دست خودشه! درسته اون یه روانشناس بود! و آدم مقابلش... یه نویسنده ی روانپریشِ رمان های ترسناک تخیلی. ولی وقتی یکی از پرونده ها جامه ی وا...