JK pov:
ته:جونگکوکی ؟
صدام زد.سرمو بلند کردم و چشمای قرمزمو بهش دوختم
با دیدنش که تو چهارچوب در ایستاده بود بدون اینکه یه لحظه تعلل کنم از جام بلند شدم و به سمتش رفتممحکم تو بغلم کشیدمش و دستمو دور کمرش و سرمو تو گردنش فرو کردم و نفس کشیدم.
-جآنِ جونگکوکی
_ازم خسته شدی؟
سرش رو توی گردنم فرو برد و با صدای خفه شده پرسید.آروم روی شونشو، گردنشو، گوششو و در نهایت موهاشو بوسیدم و بو کردم.
-شاید از خودم خسته شم ولی از تو.. هیچوقت.._چرا منو.. منو نادیده میگرفتی؟ حس مرگ بهم دست میده وقتی نمیتونم حالت رو خوب کنم.
خودش رو توی بغلم کشید.
_من از همه چیز این پرونده میترسم ولی بیشترین ترسم برای از دست دادنه توعه.دستمو محکم دور کمرش حلقه کردم و تا جایی که تونستم به خودم چسبودنمش.
-من.. تو شرایط خوبی نبودم تهیونگ.. منو ببخش
چشمامو بهم فشار دادم و سرمو تو گردنش فرو کردم.
_وقتی خوب نیستی یعنی...دماغش رو بالا کشید.
_ من ازت دور بشم؟نفس عمیقی کشیدم و با صدای ارومی زمزمه کردم.
-نشو.. هیچوقت ازم دور نشو.. شاید نشنوم ولی میبینم تهیونگ.. وقتی ازم دور میشی حس میکنم قراره بمیرم..دستش رو بالاخره بالا آورد و کنار پهلوم رو چسبید.
_جونگکوک من بهت آسیب زدم.. خون... خون ازت میریخت من متاسفم فکر کردم.. فکر کردم شاید بهتر شی اما..لبخند زدم و سرمو عقب آوردم تا بتونم صورتشو ببینم
دست سالممو بالا آوردم و پشتشو روی صورتش کشیدم.
-تو هیچوقت بهم آسیب نمیزنی.. اینو میدونم پس دیگه بهش فکر نکن..وقتی نگاه نا مطمئنشو دیدم زمزمه کردم.
-بهش نیاز داشتم.با شنیدن جمله ی آخرم چشماش گشاد شد ولی بعد..
_میدونستم... درسش رو خونده بودم. تحمل درد برای شماها مثل بقیه عمل نمیکنه فقط.. فقط ترسیدم چون تو بودی.لبمو روی پلکاش گذاشتم و اروم بوسیدم
-معذرت میخوام.. نباید نگرانت میکردمسرش رو به چپ و راست تکون داد و با شدت بهم نگاه کرد.
_ نه نگو! این حرفو نزن، هر وقت چیزی برای نگرانی بود باید باید باید به من بگی اگه به من نگی آخه میخوای توی خودت بریزی دوباره؟ من اینجام برای تو درسته یه کم سختمه ولی باهاش دارم کنار میام.
YOU ARE READING
Revuer [kookV, yoonmin]
Fanfictionاون دیوونه بود پس توی لحظه ی اول شناختش.. خیلی عمیق تر از یه شناختن عادی. اون میتونست باهاش بمیره در حالی که تفنگ دست خودشه! درسته اون یه روانشناس بود! و آدم مقابلش... یه نویسنده ی روانپریشِ رمان های ترسناک تخیلی. ولی وقتی یکی از پرونده ها جامه ی وا...