Jk:چشمامو عصبي بستم. اون هميشه از حموم اتاق استفاده ميكرد. چرا اينجا بود؟!
نفس عصبيمو تو صورت ترسيده و رنگ پریده ش فوت کردم. دستشو گرفتم.
کوک: از حموم بالا استفاده کن. من اینجا رو تمیز میکنم.
ته: ا.. اسیب دیدی جونگکوک؟
چشمای سرخمو بهش دوختم. الان وقت حرف زدن راجع به من نبود.
از بین دندونام غریدم: برو حموم بالا. الان!
_ کوک؟؟
با ناله صدام کرد.با عصبانیت دستمو مشت کردم و با دست ازادم بازوشو گرفتم و سمت طبقه ی بالا بردمش.
در اتاقو باز کردم و با اخم نگاش کردم وقتی توی اتاق انداختمش.
کوک: برو دوش بگیر. وقتی اومدی حرف میزنیم.
درو با عصبانیت به هم کوبیدم و بیرون رفتم.
هنوز اما یه قدم برنداشته بود که با حرص برگشتم تو اتاق و سمتش رفتم.
محکم تو بغلم گرفتمش و سعی کردم عصبانیتمو با نفس های شدیدم توی گردن و موهاش کم کنم.بعد از چند لحظه فاصله گرفتم و دستامو تکون دادم و خودمو نشون دادم.
کوک: ببین همه جام سالمه. میبینی؟وقتی دیدم حرف نمیزد دستمو روی صورت تهیونگ ترسیده م کشیدم. اون به قدر زیاد و قابل لمس بود توجه ش که زبونم بند رفته بود
اون روی من حساس شده بود._ تهیونگ؟ ته؟ به من نگاه کن.
اما چشم هایی که روی چیزی تمرکز نمیکرد و عرق سردش اصلا نشونه های خوبی نبود.ته: من همه رو اذیت میکنم... تو.. تو رو هم اذیت کردم. حموم.. حموم پر از خوم بود. بوی مردگی میداد. تو.. تو جونگکوک نکنه مردی؟
هق هق هاش همراه لرزش واضح بدنش بلند تر شد.
ته: من قبلا هم.. قبلا هم اسیب زدم قبلا هم روح هیوری رو.. به تو هم باز اسیب زدم دیدی... بهت اسیب زدم.با شدت به عقب هلم داد و خودش گوشه ی اتاق خزید.
دوباره شروع کرد: برو.. تو ور خدا برو. اگه اومدم بگم منو برگردون نکن.. حتی اگه التماست کردم..
دستش رو روی گلوش کشید و خراشش داد. بعد توی موهاش فرو کرد و دور خودش پیچید.خودمو روی زمین سمتش کشیدم. جلوی پاش نشستم و دستمو بین موهای نازکش کشیدم. نفس عمیقم رو به سختی بیرون داد و صداش کردم.
_ ته؟؟
YOU ARE READING
Revuer [kookV, yoonmin]
Fanfictionاون دیوونه بود پس توی لحظه ی اول شناختش.. خیلی عمیق تر از یه شناختن عادی. اون میتونست باهاش بمیره در حالی که تفنگ دست خودشه! درسته اون یه روانشناس بود! و آدم مقابلش... یه نویسنده ی روانپریشِ رمان های ترسناک تخیلی. ولی وقتی یکی از پرونده ها جامه ی وا...