tae pov:
_ تا شام خیلی وقته یه زنگ به نانا میزنم نظرت چیه؟
-بزن..
آروم گفت و بهم خیره شد.
-چرا زنگ نمیزنی؟
_ اول خواب
با خنده گفتم و توی بغلش فشرده شدم.
_ساعت رو برای یک ساعت دیگه کوک میکنم بیا بخوابیم.
روی موهامو بوسید و به خودش فشارم دادم .
-بخوابیم.
.
با صدای زنگ ساعت چشماشو باز کرد و نگاهشو بهم دوخت که خودمو تو بغلش مچاله کردم و لبخند زد.
دست آزادشو سعی کرد به اونطرف تخت برسونه و ساعتو قطع کنه که صدای اروممو شنید.
_ بیدار شدم...
از تخت پایین و اول سمت حموم رفتم وآب وان رو باز کردم.
_ بزار به نانا زنگ بزنم.
سریع بهش زنگ زدم و با دوست پسرش قرار توی یه کافه گذاشتم.
لباس هام و برداشتم که دیدم کوک بهم زل زده.
_از اونجایی که جدیدا هورمون هامون دارن کمر من رو بیچاره میکنن تو برو حموم پایین.
لبشو گاز گرفت.
-نمیشه باهات بیام؟
سرشو رو شونش خم کرد و ادامه داد.
-قول میدم کاریت نداشته باشم
آروم خندیدم و دیدم چه جوری بهم خیره شده. سمتش رفتم و بوسه ای روی گونه ش بعد از اون موهاش گذاشتم.
_ میخوای بیای؟
لبشو خیس کرد و دستشو زیر چونم گذاشت.
-میخوام.
بوسهای روی لبم نشوند و زبونشو روی دهنم کشید و توی همون فاصله کم اصرار کرد:
بیام؟
با خنده رفتم سمت حموم: اول غذا سفارش بده!
شنیدم که از بیونگ خواست تا سفارش شام رو اون انجام بده.
نمیتونست بازم ریسک کنه و با تهدیدای اون حرومی رو به رو شه.. حالا هرکی که بود.
بعدش بی حرف به سمت حموم اومد و با دیدنم توی وان لبخندی زد؛
کنار وان نشست و دستشو رو گونه م کشید. با دیدن نگاه نامطمئنم اروم خندید و دوتا انگشتشو بالا آورد.
-قسم میخورم فقط نگات کنم.
چشمی چرخوندم و جا براش باز کردم.
_ اولا اون سه تا انگشته نویسنده ی مملکت نه دوتا! بعدم اینجوری یخ میزنی بیا تو آب.
شورتش رو درآورد و از پشت منو توی بغلش گرفت.
YOU ARE READING
Revuer [kookV, yoonmin]
Fanfictionاون دیوونه بود پس توی لحظه ی اول شناختش.. خیلی عمیق تر از یه شناختن عادی. اون میتونست باهاش بمیره در حالی که تفنگ دست خودشه! درسته اون یه روانشناس بود! و آدم مقابلش... یه نویسنده ی روانپریشِ رمان های ترسناک تخیلی. ولی وقتی یکی از پرونده ها جامه ی وا...