"15"

218 50 4
                                    

ته :
به صفحه ی گوشی خیره شدم و انگشتم رو چند بار پشتش کشیدم... نمیدونستم حتی گوشی نزدیکش هست یا نه اگه تا نیم ساعت دیگه جواب نمیداد پاکش میکردم!

اما با اومدن جواب زودتر از انتظارم سریع دوباره صفحه رو روشن کردم... زمزمه ش کردم.
کوک: نمیدونم اما من هنوز بیدارم.

سریع جواب دادم: تو چرا؟

کوک: کم میخوابم همیشه.

ته: من ولی همیشه میخوام بخوابم!

دوباره جواب نداد و من با حرص گازی به لبم زدم و نوشتم:
چرا خونه به این بزرگی فقط یدونه اتاق خواب داره؟

کوک: چون همیشه تنهام؟
با دیدن جوابش چند بار خوندمش.. مجبورم کرد. و هر بار حس خوبی نمیتونستم داشته باشم بهش..

ته: تنهایی رو، دوستش ندارم.

_ چرا؟
با یادآوری خاطراتی که بهم حمله کرده بودن دستم رو روی گلوم کشیدم و سرش رو بیشتر توی بالشتش فرو کردم.

ته: مگه اکثرا از تنهایی بدشون نمیاد؟

_ حداقل نه من..

_ اوو نویسنده ی جامعه گریز!

با خاطراتی که امشب هم نمیتونستم کنترلشون کنم به پهلو چرخیدم و پاهام رو توی شکمم جمع کردم. نمیتونستم درست نفس بکشم. باز هم چنگی به گلوم زدم و نیشخند مسخره و بی معنی از این زندگی فوق العاده م روی لبهام اومد!!

دوباره براش نوشتم: میدونی قلب همه ی آدما درد میگیره... بعضی ها درمانشون عمل جراحیه بعضی ها هم درمان نداره.. خدا رو شکر برای جین از نوع اولشه.

ته: اگه درمان نداره باید بهش عادت کنی.
ته: لعنت بهت من کارکتر فاکی کتابت نیستم که از آرمان هات باهام حرف بزنی. منم همون تجربیاتی از زندگی دارم که تو و میلیونها آدم دیگه دارید و اگه تو میتونی باعث بشی خودت یادت بره  دنیا چه قدر تاریک یتونه باشه در واقع .. روی من جواب نمیده.

هوفی کشیدم و به پیام وحشتناکم خیره شدم!

ته: بیا بخوابیم!

_ خوب بخوابی.

پوفی کشیدم و با خودم قرار گذاشتم بعد از نوشتن این پیام برم و بخوابم!

_ اگه بیای پیشم صبح هر چی صفت مضخرف نوک زبونمه بهت نمیچسبونم. کمر درد میگیری برای خودت گفتم.

دیدم سین کرد ولی وقتی جواب نمیده چشم هام روی هم فشار دادم و باز هم شنیدم صدای باز شدن شیر و خوردن احتمالا یه لیوان آبش رو..

Revuer [kookV, yoonmin]Место, где живут истории. Откройте их для себя