"47"

123 33 15
                                    

tae pov:

با بیرون اومدن از فرودگاه دست جونگکوک رو بغل کردم و سمت ماشینی که اجاره کرده بود رفتیم.

_گفتی کجا میریم؟

یه بار اسمش رو توی هواپيما گفته بود ولی یادم نموند

-از اینجا تا کوه هالا، تقریبا چهل دقیقه طول میکشه..

لبخند زد و درو باز کرد.

-بفرمایید بشینید.

با خنده سرم رو تکون دادم و با ممنونی که زیر لب گفتم نشستم. هوا به شدت سرد شده بود پس سریع بخاری ماشین هواندای شاسی بلند رو روشن کردم.  نگاش کردم که ساک رو توی صندوق میزاره.

با برگشتنش توی ماشین سمتش چرخیدم.

_ استرس دارم جونگکوکی... آروم برون باشه؟

خندید  و بعد از روشن کردن ماشین دستمو توی دستش گرفت و راه افتاد

-چیزی برای استرس نیست تهیونگ، به من بسپرش..

نگاهشو بین اینه‌ی جلو و جاده چرخوند و ادامه داد:

برای شام چی باید بگیرم؟ قرار نیست بریم هتل پس خودمون باید یه کاریش کنیم.

_ کیمباب. از دیشب هوس کردمش، وسایل زیادی هم نمیخواد. اما اگه دوره باید آب و دستمال زیاد بگیریم.

لبخند زد سر تکون داد و یکم بخاری رو زیاد کرد.

کوک: یکم بخواب، نزدیک خونه فروشگاه داره وقتی رسیدیم بیدارت میکنم

با استرسی که سعی کردم نادیده ش بگیرم لبخند زدم.

_بزار منم بیدار بمونم حواس جفتمون باشه به جاده بهتره

-باشه

اروم گفت و انگشتامونو توهم قفل کرد.

ته: هووفف نمیخوام رو اعصاب باشم. اما با یه دست میتونی راحت رانندگی کنی؟

و به حلقه ی چفت شده ی دستامون اشاره کردم. آروم خندید و بهم نگاه کرد.

-هزاربار اینطوری رانندگی کردم تهیونگ، استرس نداشته باش و به من بسپرش.

با سر تایید کردم و زمزمه کردم:

تا الانم همین کارو کردم.

واقعا هم اعتماد رو نسبت به جونگکوک به سطوح بالاتری از همیشه با همه ی آدمای دور وبرم رسونده بودم. اون خاص بود. 
برای خاص بودن تلاش کرده بود اما من عمق وجودش رو میخواستم کشف کنم. 
اینکه بهم نشونش میداد یا نه اینکه میزاشت با ناخودآگاهش آشنا بشم موضوعی بود که هنوز ازش اطلاع نداشتم.

با رفتن به مارکت بزرگی که گفته بود نزدیک خونشه با هیجانِ دیدن خونه ش زودتر وسایل کیمباب و آب معدنی و چند تا غذای آماده ی دیگه رو خریدیم.

Revuer [kookV, yoonmin]Where stories live. Discover now