"61"

102 13 8
                                    


tae pov:

کوک: قبل از اینکه اون کلیدای لعنتی رو قبول کنی مگه نمیدونستی داری با یه پیرمرد میریزی روهم؟ مگه نمیدونستی زیادی محافظه کارانه عمل میکنم؟

خندید و ازم فاصله گرفت.

-مگه از قبل نمیدونستی چقدر خودبزرگ بینم؟ چقدر مغرورم؟

خنده‌ش بلند تر شد.

نالیدم: انقدر نمیفهمی.. انقدر درک نمیکنی تنها چیزی که میخوام از دست ندادنه توعه و هنوز سرش لج میکنی..

پشتشو بهم کرد و با صدای تقریبا بلندی غرید:

-هنوزم دیر نشده اگه پشیمونی میتونی بری

گفتم: داری با این کارات خفه م میکنی احمق.

کوک: مهم نیست. وقتی اینقدر احمقی هیچیت دیگه مهم نیست. تو همچین آدمی هستی واقعا؟!

_نه این من نیستم!! که برای نزدیک نشدن به خطر روزی صد بار از این ترس بمیرم. منطق زندگیت رو توی سر من فرو نکن!!

به سمتم برگشت و مثل خودم صداشو بالا برد.

_ فکر میکنی برا من اسونه؟ فکر میکنی تحمل کسی که به تنها دوستم شک داره آسونه؟ فکر میکنی کنارت بودن وقتی داری بر علیه‌م کار میکنی راحته؟ داری بی انصافی میکنی تهیونگ..

_ من برعلیه دوستت کار میکنم؟ تو یه کوری!

سرشو تکون داد و عقب رفت.

-باشه.. هرکاری دلت میخواد بکن..

بی حرف از کنارم عبور کرد و به سمت اتاق کارش رفت.

دستم رو به دکوری کنار دیوار زدم و محکم روی سرامیک شکست. داد کشیدم تا متوقفش کنم.

_برای یه لحظه هم منو ببین!!! خواسته ها و تلاش های منو!!! همون پسری که ازش خوشت اومده بود. نخواه که اونو بکشی.

منو ببین نه دوستت رو نه یه پسر جوون توی جو رو من رووو!!! چرا میخوای تو تغییرم بدی این منصفانه نیست مگه نه؟؟؟ اینکه فکر کنم همینی که هستم رو دوست نداری... منصفانه نیست.

هق هق هام حتی استخون سینه م رو هم از شدت تحرک درد آورده بود.. اون چه جوری میتونست اینجوری آروم و ریلکس بمونه!

نرسیده به اتاق برگشت و با چشای قرمزش بهم خیره شد.

-من نخواستم تغییرت بدم، فقط خواستم تا اخر این ماجرا مطمئن بشم سالم میمونی..نه به خاطر اینکه عروسک قشنگ و جذابم برام بمونه، فقط برای اینکه نمیخوام کسی که دوستش دارم و از دست بدم..هرکاری میخوای بکن، هرجایی میخوای برو، اگه ازادی ای که میخوای اینه.. من کاری ندارم دیگه بهت. وقتی این تمام چیزیه که به خاطرش داری خونمون و آرامشش رو به هم میریزی اینه پس منم دیگه نمیخوامش.

Revuer [kookV, yoonmin]Where stories live. Discover now