Jk:
پوزخندی زدم و نگاهمو به لبش دوختم._ ممکنه یکاری کنم که شاید دلت نخوادش..
لبمو خیس کردم ابرو بالا انداختم تا جوابش رو از حالت صورتش بگیرم و ادامه داد: بچه اینجاست اما اگه مشکلی نداری، منم ندارم.سرم رو باز هم نزدیک تر بردم. بالاخره مقاومت کرد و پوفی کشید و سرش رو عقب کشید.
صدای جین زودتر از حرفی که میخواست تهیونگ بزنه شنیده شد.
جین: چیکار میکنین؟ته با استرس خنده داری محکم به کمرم کوبید جوری که سینی روی پام تکون خطرناکی خورد و شروع به خنده های الکی کرد.
من اما از اون ترکیب صورت سرخ و خجالت زده واقعا خنده م گرفت و بعد سمت جین برگشتم.کوک: باید از عمو تهیونگت بپرسیم هواجین.
ته با چشم های بیرون زده نگام کرد و ناله ای از دهنش در اومد: من بگم؟؟ چی بگم اخه؟!
هواجین متعجب بهمون نگاه میکرد و دوباره پوزخند گوشه ی لبم نشست.
اون بچه واقعا توی دروغ گفتن بد بود یا همش ادا بود؟کوک: نمیخوای به هواجین بگی چیکار میکردیم عمو تهیونگ؟
زمزمه کرد: خدا لعنتت کنه. متنفرم از دروغ گفتن احمق.
و با صدای بلند تری که جین رو هدف قرار داد ادامه داد: داشتم امم.. چیز میکردیم... یعنی نه.. چی؟ یعنی نمیدونم.کلافه چشمی چرخوندم. یه دروغ میخواست بگه ها!! این ابعاد پنهان شخصیتش نباید اینقدر خوب میبود اونوقت در برابر من..
شبیه کلیشه ی تکراری و مسخره و همیشه مجذوب کننده ی شیطان و فرشته میشدیم که ابدا بهش علاقه مند نبودم.
کوک: عموت داشت یه چیزی بهم میگفت هواجین، غذات رو تموم کردی؟
دخترک گیج سرش رو تکون داد و وقتی سوالمو شنید جواب داد:
اوهوم تموم کردم.لبخند واقعی روی لبهام کشیدم و سمتش رفتم تا تختشو یه کم خلوت کنم و دستم رو نوازش وار روی موهاش کشیدم.
_ دوست داری یه کم بخوابی؟هواجین که حتی همون لحظه هم مشغول خمیازه کشیدن بود سر تکون داد. اروم کمکش کردم دراز بکشه و وقتی پتو رو روی تنش صاف کردم بوسه ای روی پیشونیش نشوندم.
کوک: بخواب پرنسس.
قبل از اینکه ازش فاصله بگیرم وسط دومین خمیازه ش پرسید.
_ بازم میاین؟
_ بازم میایم.هواجین با بوسه ای که ته هم روی پیشونیش گذاشت و زمزمه ی مراقب خودش باشه چشم هاش رو بست.
YOU ARE READING
Revuer [kookV, yoonmin]
Fanfictionاون دیوونه بود پس توی لحظه ی اول شناختش.. خیلی عمیق تر از یه شناختن عادی. اون میتونست باهاش بمیره در حالی که تفنگ دست خودشه! درسته اون یه روانشناس بود! و آدم مقابلش... یه نویسنده ی روانپریشِ رمان های ترسناک تخیلی. ولی وقتی یکی از پرونده ها جامه ی وا...