"22"

209 48 28
                                    

Jk:
پوزخندی زدم و نگاهمو به لبش دوختم.

_ ممکنه یکاری کنم که شاید دلت نخوادش..
لبمو خیس کردم ابرو بالا انداختم تا جوابش رو از حالت صورتش بگیرم و ادامه داد: بچه اینجاست اما اگه مشکلی نداری، منم ندارم.

سرم رو باز هم نزدیک تر بردم. بالاخره مقاومت کرد و پوفی کشید و سرش رو عقب کشید.

صدای جین زودتر از حرفی که میخواست تهیونگ بزنه شنیده شد.
جین: چیکار میکنین؟

ته با استرس خنده داری محکم به کمرم کوبید جوری که سینی روی پام تکون خطرناکی خورد و شروع به خنده های الکی کرد.
من اما از اون ترکیب صورت سرخ و خجالت زده واقعا خنده م گرفت و بعد سمت جین برگشتم.

کوک: باید از عمو تهیونگت بپرسیم هواجین.

ته با چشم های بیرون زده نگام کرد و ناله ای از دهنش در اومد: من بگم؟؟ چی بگم اخه؟!

هواجین متعجب بهمون نگاه میکرد و دوباره پوزخند گوشه ی لبم نشست.
اون بچه واقعا توی دروغ گفتن بد بود یا همش ادا بود؟

کوک: نمیخوای به هواجین بگی چیکار میکردیم عمو تهیونگ؟

زمزمه کرد: خدا لعنتت کنه. متنفرم از دروغ گفتن احمق.
و با صدای بلند تری که جین رو هدف قرار داد ادامه داد: داشتم امم.. چیز میکردیم... یعنی نه.. چی؟ یعنی نمیدونم.

کلافه چشمی چرخوندم. یه دروغ میخواست بگه ها!! این ابعاد پنهان شخصیتش نباید اینقدر خوب میبود اونوقت در برابر من..

شبیه کلیشه ی تکراری و مسخره و همیشه مجذوب کننده ی شیطان و فرشته میشدیم که ابدا بهش علاقه مند نبودم.

کوک: عموت داشت یه چیزی بهم میگفت هواجین، غذات رو تموم کردی؟

دخترک گیج سرش رو تکون داد و وقتی سوالمو شنید جواب داد:
اوهوم تموم کردم.

لبخند واقعی روی لبهام کشیدم و سمتش رفتم تا تختشو یه کم خلوت کنم و دستم رو نوازش وار روی موهاش کشیدم.
_ دوست داری یه کم بخوابی؟

هواجین که حتی همون لحظه هم مشغول خمیازه کشیدن بود سر تکون داد. اروم کمکش کردم دراز بکشه و وقتی پتو رو روی تنش صاف کردم بوسه ای روی پیشونیش نشوندم.

کوک: بخواب پرنسس.

قبل از اینکه ازش فاصله بگیرم وسط دومین خمیازه ش پرسید.
_ بازم میاین؟
_ بازم میایم.

هواجین با بوسه ای که ته هم روی پیشونیش گذاشت و زمزمه ی مراقب خودش باشه چشم هاش رو بست.

Revuer [kookV, yoonmin]Where stories live. Discover now