Tae pov:
_ ما درک میکنیم اگر نخواید این کارو بکنید. اما یه زمانی فکر میکردم آمادی قدرتمند با قدرتشون کار میکنن نه ترس هاشون.
جکسون آروم خندید و گفت:
تو متقاعد کردن آدما مهارت زیادی داری.
جونگکوک خودش رو جلو کشید و کمی سمتم خم شد.
_ اینجا نیومدیم برای گپ زدن و حرفای بی معنی. بهمون کمک میکنی یا نه؟
مرد قدرتمند مقابلمون سر تکون داد و با مکث کوتاهی گفت:
باید شهادتم کاملا محرمانه بمونه و استاندار چیزی ازش نفهمه، اگه غیر از این باشه حرفمو پس میگیرم و مجبورم بگم شما بهم گفتید چی توی دادگاه اعلام کنم. پس هر وقت از دادستانی مطمئن شدید تاریخ برگزاریش رو برام بفرستین.
متشکر جلویش تعظیم کردم: باشه حتما.
بلند شد و قبل از رفتن تعارف کرد: پیشخدمتو میفرستم تا سفارشتون رو بگیره، امیدوارم زمان کافی برای یک وعده غذایی اینجا داشته باشد. با اجازه.
جونگکوک با حرص نگاهش رو از اون دور کرد و به من انتقال داد.
کوک: داشت لاش میزد.
زمزمه کرد و دستشو بین موهای بلندی که عاشقشون بودم کشید.
ـ دقیقا کجاش؟ اونکه سر جمع یک ربع هم پیشمون نموند.
ـ همه جاش کیم!
صورتشو با جمع کرد و با تلاش برای تقلید لهجه ی چینی اون گفت: تو متقاعد کردن مردم زیادی مهارت داری.
بلند خندیدم و به شونهش زدم: خدای من جملههاش رو حفظ میکردی؟
با دیدن خندهم بالاخره خودش هم راضی به نظر میومد و آروم خندید.
ـ داشت با دوست پسرم لاس میزد انتظار داری یادم نمونه.
دو پیشخدمت سمت ما با سینی های پر در دست سمت ما اومدن.
کوک گفت: نکنه مهمونمون هم کرد؟ قرار بود خودمون سفارش بدیم.
میدونستم ایراد بیخودی میگیره و یاد گرفته بودم گاهی وقتها باید بزارم فقط احساس کنه همراهش هستم و بیخودی ازش ایراد نگیرم.
پیشخدمتا سینی ها رو روی زمین گذاشتن و غذاهای متفاوت رو روی میز بزرگ جلومون چیدن. احساسی که اون رستوران بزرگ و دوطبقه با گل ها تزئینی و درخچه های بزرگ شکوفه همراه با منوی منحصر به فرد میداد حسی شبیه به کپسول زمان بود. انگار توی گوگوریو یا چوسان قدیم بودیم. انواع غذاها، طرز چیدن و حضور پیشخدمتها.
با برداشتن چاپستیکم با ذوق گفتم: بیخیال کوکی اونکه دیگه اینجا نیست. اینجوری غذامون هم مجانی حساب میشه.
YOU ARE READING
Revuer [kookV, yoonmin]
Fanfictionاون دیوونه بود پس توی لحظه ی اول شناختش.. خیلی عمیق تر از یه شناختن عادی. اون میتونست باهاش بمیره در حالی که تفنگ دست خودشه! درسته اون یه روانشناس بود! و آدم مقابلش... یه نویسنده ی روانپریشِ رمان های ترسناک تخیلی. ولی وقتی یکی از پرونده ها جامه ی وا...