"41"

171 27 47
                                    

Jk pov:

قبل از اینکه اجازه بدم زانو شو بالا بیاره و به شکمم بخوره دستم رو حایل کردم. بعد سریع قسمت محکم تر سرمو توی فاصله ی چشم ها و بینیش کوبیدم که خون زیادی بیرون پرید.

مشت بعدیم بین پاهاش بود و وقتی زمین افتاد چکمه م همونجا رو با خشونت لمس کرد.

کوک: فکر نکنم دیگه هیچوقت بتونی ازش استفاده کنی!

اونا به تهیونگه من آسیب زده بودن و قصد داشتن خیلی خیلی بیشتر هم پیش برن پس چه طور توقع داشتن سالم بمونن؟!

یقه ی اونی که انگار رئیس این احمق ها بود و قدش بلند تر بود رو گرفتم و توی صورتش فریاد کشیدم: بار آخرتون باشه.. ببینم نزدیکش شدین کاری میکنم حتی نتونین چشماتونو باز کنین. چه برسه به اینکه بهش نگاه کنید.
سمت ته رفتم و با اخم دستشو گرفتم اما قبل از اینکه از سرویس خارج شم به سمتشون برگشتم.

کوک: آها.. راستی.. به نفعتونه این قضیه از اینجا بیرون نره وگرنه میدونید مدیر هان دوست نداره یه سری منحرف تو دانشگاهش پرسه بزنن!

قدم های بلندم باعث دویدن ته میشد و صدای ترسیده ش رو دور تر میکرد.

ته: جونگکوک تو خوبی؟ آروم تر.. کوک باهام حرف بزن.

چشمای عصبیمو بهش دوختم و بی توجه به سوالاش سمت دفتر مدیر کشوندمش.

کوک: اسمشونو میدونی؟

ته نالید: جونگکوک لطفا.. تو الان عصبانی هستی.

سعی کردم نفسای عمیق بکشم تا آروم بکشم و چیزی بهش نگم.

 نگاش کردم: گفتم اسمشونو میدونی یا نه؟

_ آره.. ولی فقط داری کشش میدی اونا هیچوقت کاری نمیکردن.

وسط راهروی خلوتی کشوندمش و سرمو پایین آوردم و با چشمای قرمز گفتم: اونا.. حتی حق ندارن بهت نگاه کنن چه برسه به اینکه بخوان کاری کنن!

ته کناره های صورتمو گرفت . سعی داشت گریه نکنه.

ته: چشمات داره خون ازشون میچکه تو رو خدا آروم باش. خدا لعنتم کنه جونگکوکی آروم باش.

سرمو توی قفسه ی سینه ش برد و موهامو نوازش کرد.

آروم شدنمو حس میکرددم اما با یادآوری اونا..

نه نمیشد بیخیال از کنارشون رد بشم. خودمو از بغلش بیرون کشید و گفتم: اون نره غول کجاست؟ اینجوری میخواست مراقبت باشه؟

با صدای دویدن کسی از انتهای راهرو به بادیگار نگاه کردم که با رسیدن بهمون تعظیم کرد.

بادیگارد: قربان مشکلی پیش اومده؟ من رفته بودم جزوه تون رو که جا مونده بود بیارم و دم دستشویی منتظر بودم اما اونجا نبودید..

Revuer [kookV, yoonmin]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang