Jk pov:
قبل از اینکه اجازه بدم زانو شو بالا بیاره و به شکمم بخوره دستم رو حایل کردم. بعد سریع قسمت محکم تر سرمو توی فاصله ی چشم ها و بینیش کوبیدم که خون زیادی بیرون پرید.
مشت بعدیم بین پاهاش بود و وقتی زمین افتاد چکمه م همونجا رو با خشونت لمس کرد.
کوک: فکر نکنم دیگه هیچوقت بتونی ازش استفاده کنی!
اونا به تهیونگه من آسیب زده بودن و قصد داشتن خیلی خیلی بیشتر هم پیش برن پس چه طور توقع داشتن سالم بمونن؟!
یقه ی اونی که انگار رئیس این احمق ها بود و قدش بلند تر بود رو گرفتم و توی صورتش فریاد کشیدم: بار آخرتون باشه.. ببینم نزدیکش شدین کاری میکنم حتی نتونین چشماتونو باز کنین. چه برسه به اینکه بهش نگاه کنید.
سمت ته رفتم و با اخم دستشو گرفتم اما قبل از اینکه از سرویس خارج شم به سمتشون برگشتم.کوک: آها.. راستی.. به نفعتونه این قضیه از اینجا بیرون نره وگرنه میدونید مدیر هان دوست نداره یه سری منحرف تو دانشگاهش پرسه بزنن!
قدم های بلندم باعث دویدن ته میشد و صدای ترسیده ش رو دور تر میکرد.
ته: جونگکوک تو خوبی؟ آروم تر.. کوک باهام حرف بزن.
چشمای عصبیمو بهش دوختم و بی توجه به سوالاش سمت دفتر مدیر کشوندمش.
کوک: اسمشونو میدونی؟
ته نالید: جونگکوک لطفا.. تو الان عصبانی هستی.
سعی کردم نفسای عمیق بکشم تا آروم بکشم و چیزی بهش نگم.
نگاش کردم: گفتم اسمشونو میدونی یا نه؟
_ آره.. ولی فقط داری کشش میدی اونا هیچوقت کاری نمیکردن.
وسط راهروی خلوتی کشوندمش و سرمو پایین آوردم و با چشمای قرمز گفتم: اونا.. حتی حق ندارن بهت نگاه کنن چه برسه به اینکه بخوان کاری کنن!
ته کناره های صورتمو گرفت . سعی داشت گریه نکنه.
ته: چشمات داره خون ازشون میچکه تو رو خدا آروم باش. خدا لعنتم کنه جونگکوکی آروم باش.
سرمو توی قفسه ی سینه ش برد و موهامو نوازش کرد.
آروم شدنمو حس میکرددم اما با یادآوری اونا..
نه نمیشد بیخیال از کنارشون رد بشم. خودمو از بغلش بیرون کشید و گفتم: اون نره غول کجاست؟ اینجوری میخواست مراقبت باشه؟
با صدای دویدن کسی از انتهای راهرو به بادیگار نگاه کردم که با رسیدن بهمون تعظیم کرد.
بادیگارد: قربان مشکلی پیش اومده؟ من رفته بودم جزوه تون رو که جا مونده بود بیارم و دم دستشویی منتظر بودم اما اونجا نبودید..
KAMU SEDANG MEMBACA
Revuer [kookV, yoonmin]
Fiksi Penggemarاون دیوونه بود پس توی لحظه ی اول شناختش.. خیلی عمیق تر از یه شناختن عادی. اون میتونست باهاش بمیره در حالی که تفنگ دست خودشه! درسته اون یه روانشناس بود! و آدم مقابلش... یه نویسنده ی روانپریشِ رمان های ترسناک تخیلی. ولی وقتی یکی از پرونده ها جامه ی وا...