"36"

216 31 20
                                    


ته: اگه.. اهه اگه بهت بگم یه روانی انگاری بهم چاقو زده میترسی؟

tae pov:


با چشم غره از در اداره بیرون زدم و دستام رو توی جیب شلوارم فرو بردم. هنوز نمی فهمیدم چرا اینقدر منو بچه و بی عرضه میدید.


زندگی من سخت تر از این بود که نیاز داشته باشم یکی هر لحظه منو کنترل کنه تا توی دره نرم.
چرا؟ معلومه چون خودم چشم داشتم!!


نمیخواستم منکر حس خوب حمایتش بشم اما ترس اینکه دوباره بزاره بره وقتی من باهاش مخالفت کنم، توی وجودم پیچیده بود.


بالاخره به ماشین رسیدم اما با یادآوری اینکه سوییچ نیاوردم پامو رو زمین کوبیدم. لعنتی بهش!!


_ آفرین تهیونگ.. آفرین!! بهت افتخار میکنم واقعا. سوئیچ رو یادت رفت.


همونجور که داشتم با خودم حرف میزدم و راه رو برمی گشتم با مرد یا زنی برخورد کردم. 

میخواستم بفهمم کیه تا درست ازش عذر خواهی کنم اما به خاطر کلاهه نقابیش و ماسک نتونستم تشخیص بدم..

 
ازم رد شد و منم میخواستم اولین قدمم رو بردارم که با درد غیر قابل تحمل توی پهلوم سر جام خشکم زد.

ترسیده بودم.. این اولین و واضح ترین حسم بود. تا حالا اینطوری نترسیده بودم. این شبیه هیچ کدوم از دزدی بیرون رفتنام با نامجون یا شیطنت ها و از حد گذشتن هام با ته و بقیه نبود این... این زیادی ترسناک بود.


سرم رو پایین انداختم و دستم رو روی مرکز درد گذاشتم.

با بیرون اومدن خون با ترس دیگه نتونستم روی پاهام بایستم و جاذبه با قدرت منو همراهش به زمین کوبید.


با بیرون اومدن خون از پهلوم به دیوار پشتم تکیه دادم و چشم هام رو به هم فشردم..

درد تا استخونم میرسید و بدتر از همه اون سردی غیر قابل جبرانی بود که برای اولین بار داشتم حسش میکردم.


ناخودآگاه با یادآوری اینکه هر کسی این حس سرما رو داشت یعنی به مُردن نزدیک بود اشکام سرازیر شدن.

من خودم رو آدم ترسویی از مرگ نمیدونستم.. اما مواجه شدن باهاش کاملا متفاوت از تفکراتم بود.


دست کشیدن از همه ی چیزهایی که داشتم نه تنها اونها رو پوچ نشون نمیداد که در حد مرگ و زندگی میخواستم دودستی بهشون بچسبم.

مغزم قفل کرده بود و تا چند دقیقه به یاد گوشیم نیوفتادم.


Revuer [kookV, yoonmin]Where stories live. Discover now