با رسیدن به خونه بعد از مهمونی مسخره ی خانوادگی که تنها اجبار زندگیم بود و باید هر ماه میرفتیم، روی تخت افتادم؛ چشمام رو با خستگی به هم فشردم که با یادآوری چیزی که میتونست بهترم کنه چشم هام باز شد و به سقف خیره موندم.
گوشیم رو از جیب پشتی شلوار مردونه م بیرون کشیدم._ هی.. بیداری؟
بهش پیام دادم و دیدم که آخرین بازدیدش برای صبح بوده که حسابی مورد عنایت قرارش داده بودم. این آدم کلا با تکنولوژی مشکل داشت. شک نداشتم میتونستم چند تا دفتر قطور که کتاب هاش رو توی اونا مینویسه توی خونه ش پیدا کنم.
چشمام به صفحه خیره موند اما آنلاین نشد. با ضرب از روی تشک بلند میشم و سمت حموم میرم.با موهای خیس دوباره روی تشک نشستم و گوشیم رو روشن کردم. نویسنده ی معروف هنوز آنلاین نشده بود با بیخیالی از اینکه شاید بی ادبی باشه ساعت یازده بهش زنگ میزنم، شماره رو گرفتم!
صدای گرفته ش دیر تر از انتظارم توی گوشی پیچیده میشه.
_ بله؟_ داشتم به این فکر میکردم که همه ی آدمای رو اعصاب که جواب تشکر و یه جورایی عذرخواهی آدم رو نمیدن شبا زود میخوابن یا فقط تو اینجوری ای.
با سکوتش و نفس های آرومش فکر کردم باز خوابیده.
_ خوابیدی؟با صدای خش دارش جواب میده:
خواب نبودم. خوبی؟سرم رو به بالشت میرسونم و با تعجب چشمی میچرخونم.
_ مست کردی؟_ نترس مست نیستم.
_ و چرا فکر میکنی از آدمای مست میترسم؟
_ منظوری نداشتم.
_ میدونم.. هی وایسا ببینم یادم رفت اصلاا!
ساکت میمونه تا بقیه ش رو بشنوه و من با خنده ای که سعی میکردم بین لبهام پنهان بمونه ادامه میدم.
_ داشتم بهت تیکه مینداختم چرا یه کاری میکنی یادم بره! به هر حال خوبه که آشنات بود استاد نام...
نمیتونستم معذرت خواهی کنم. هیچوقت از کسی نمیکردم. با صدای گرفته انگار پشتش چند نخ سیگار کشیده بود تکخند میزنه.
_ خواهش میکنم.
_ نمیخواستم بهش تاکیید کنم میدونی چون اهمیتی نمیدم.. اما اینکه بعضی وقتا میخندی ترسناکت میکنه جئون.
با نشنیدن حرفی از پشت خط ناخودآگاه خنده م میگره و توی گوشی میخندم. داشتم بازم تیکه مینداختم ولی این سری... نمیخواستم در جهت ناراحت کردنش باشه فقط تا حد تلافی امروز کافی بود!
YOU ARE READING
Revuer [kookV, yoonmin]
Fanfictionاون دیوونه بود پس توی لحظه ی اول شناختش.. خیلی عمیق تر از یه شناختن عادی. اون میتونست باهاش بمیره در حالی که تفنگ دست خودشه! درسته اون یه روانشناس بود! و آدم مقابلش... یه نویسنده ی روانپریشِ رمان های ترسناک تخیلی. ولی وقتی یکی از پرونده ها جامه ی وا...