میخواست جوابم رو بده. با اون چشم های ستیزه جو مطمئن بودم خوب جوابی هم داره اما در با صدای بلندی باز شد و همراهش صدای آشنایی شنیده شد.
_ هییی کیم تهیونگ لاشیی!!!
Tae pov:
چند لحظه طول کشید تا از بهت اون ورود یهویی و پر صدا بیرون بیام.
لبخندم کم کم گنده تر شد و به خنده ی ذوق زده تبدیل شد.
ته: سلام من نیز بر تو باشعور و با ادبم.
به کوک نگاه کردم که چه طور با اخم به نامجون خیره شده بود.
همون لحظه گفت: اون در لعنتیو واسه این گذاشتن که قبل از وارد شدن در بزنی!
با شنیدن این حرف کوک با خنده به بازوش زدم.
ته: با دوست من خوب حرف بزن. تازه از خارج برگشته فرهنگ اونا رو دزدیده گویا.
تیکه ی دوم حرفم رو سمت جون زدم:
پس نگو رفته بودی شیوه ی نگهداری از اسطبل داری یاد بگیری نه نقاشی.
جونگکوک از کنارم بلند شد و نامجون با یه سلام آروم بهش سمتم اومد.
نام: لعنت خدا بهت تهیونگ. چیکار کردی با خودت؟ گفتم این بچه چند وقت نره نقاشی و عشق و حال روانی میشه ها... با کیا گشتی تیزی میکشن برات؟
بلند خندیدم و دستش رو گرفتم.
- من خوبم.. تو بگو از نقاشی هات، کلاس هات و یه جشنواره هم داشتی. متاسفم نتونستم بیام. نو ریچ بیچ یو نو!نام هم مثل من آزادانه خندید و به پیشونیم زد.
نام: دو ماه نبودم ببین چیکار کردی آخه.
با ناراحتی بازم اهمیتی به سوال هام نداد.
طبق عادت دستش رو توی موهام کشید و از نظر دکتر ها برای زخمم پرسید.
به جونگکوک نگاه کردم و لبخند آرومی زدم.
_ اینا مهم نیست یه آدم مهم مواظبم بود. پیش میاد دیگه اینقدر نگران نباش.
نمیدونستم چه جوری بیشتر توضیح بدم که خودش سریع پرسید:
همچین میگی پیش میاد انگار آدامس به موهات چسبیده که یه امر روتین باشه.
دوباره خنده م گرفت: اونکه تخصص خودته هنرمند ناهنجار..
وقتی دوباره به کوک نگاه کردم با اخم به دست نام توی موهام خیره بود. با ابرو اشاره کرد تا بگم دستشو برداره.
سری از این همه حساسیتش تکون دادم و دست نامجون رو از روی سرم برداشتم و بازم گفتم جراحت جدی نبوده اما کوک اتاق جدا و البته که وی آی پی گرفته بود تا راحت باشم.
نام با بیخیالی گفت: ببخشید دست خالی اومدم. شوگا مثل یه گاو به تمام معنا یهویی گفت و تا اینجا دوییدم اما چیزای خوشمزه ای داری ها.
و همونجوری که بسته ی کنسرو ها رو برمیداشت گفت.
YOU ARE READING
Revuer [kookV, yoonmin]
Fanfictionاون دیوونه بود پس توی لحظه ی اول شناختش.. خیلی عمیق تر از یه شناختن عادی. اون میتونست باهاش بمیره در حالی که تفنگ دست خودشه! درسته اون یه روانشناس بود! و آدم مقابلش... یه نویسنده ی روانپریشِ رمان های ترسناک تخیلی. ولی وقتی یکی از پرونده ها جامه ی وا...