Tae pov:
رابطه مون بدون اینکه اسمی روش بزاریم شکل گرفته بود، عادت هامون توی رابطه ایجاد شده بود و حس هامون بالاتر و غنی تر از همیشه شده بود.
صبح روز بعد با حس دست هايي توي موهام از خواب بيدار شدم. صداش توي گوشم پیچید: تهیونگ؟ باید بیدار بشی.
چرخی بین ملحفه ها زدم و با غر سعی کردم دور ترین فاصله رو از جونگکوک بگیرم.
ته: ولممم کن جونگکوک.
صدای خنده ش رو شنیدم و بعد منو سمت خودش کشید. توی بغلم گرفت و زیر گوشم زمزمه کرد:
باید رو پایان نامه ت کار کنی، پس بلند شو.لبخند مثلا خر کنی زدم و سمتش چرخیدم. هنوز نمیتونستم چشمام رو باز کنم و میدونم این به خاطر کله صبح بیدار کردنمه. سرمو توی سینه ش بردم و بعد چند تا نفس عمیق کشیدم.
اون داشت منو با دست خالی میسوزوند.. لعنتی.
ته: نظرت چیه همینجا کار کنم؟
_ تو تخت؟ باید صبحونه بخوری اما.دستشو بین موهام کشید و بوسه ی غافل گیر کننده ای روشون نشوند.
با حس جنس ضخیم لباسش که شبیه کت بود چشم هام رو باز کردم. به سر تا پای مرتب اماده به بیرون رفتنش نگاه کردم.
_ جایی داری میری؟
کوتاه جواب داد: یه جایی کار دارم. میتونی تنها باشی؟
اخم هام سریع تر از چیزی که انتظارش رو داشتم اومد.
ته: تنها پایان نامه م رو بنویسم؟
لبخند محوی با جمله م روی صورتش نشست.
_ زود برمیگردم. باشه؟
_ نه باشه! نمیفهمم یعنی چی! کجا میری؟ همیشه باید به زور ببرمت بیرون از بس که نمیای حالا صبح زود شال و کلاه کردی؟ اصلا مگه قرار نبود کمکم کنی؟.. شوگا اومده؟
بلند خندید و دستشو باز توی موهام کشید و خب لعنت.. منکه دیگه نمیتونستم اونجوری بخوامم بخوابم.
کوک: زود برمیگردم تهیونگ. پاشو صبحونه بخور داره دیرم میشه.
_ باهام مثل بچه ها حرف نزن!
به عقب هلش دادم و سمت طبقه ی پایین رفتم و در همون حال اعلام کردم:
شوگا اومده یا نه؟ اگه نیومده من برم خونه شون.
پشت سرم صدای قدم های تندش رو شنیدم. دستم رو کشید و سمت خودش برم گردوند.
با تشر توی صورتم اخم کرد: تهیونگ!!
YOU ARE READING
Revuer [kookV, yoonmin]
Fanfictionاون دیوونه بود پس توی لحظه ی اول شناختش.. خیلی عمیق تر از یه شناختن عادی. اون میتونست باهاش بمیره در حالی که تفنگ دست خودشه! درسته اون یه روانشناس بود! و آدم مقابلش... یه نویسنده ی روانپریشِ رمان های ترسناک تخیلی. ولی وقتی یکی از پرونده ها جامه ی وا...