J.k pov:
با بلند شدن صدای دکتر لبخندم از بین رفت و جدی شدم
دکتر: بهم بگو چی میخواینگامو به تهیونگ دادم و اروم روی مبل دونفره ای که کنار میز بود نشستم و تقریبا مجبورش کردم کنارم بشینه.
-تهیونگ، دانشجوی سال اخر روانشناسیه، برای پایان نامهش به یه سری پرونده نیاز داره..
بهش اشاره کردم و منتظر موندم تا عکس العملشو ببینم.
هنوزم مضطرب بود اما برای رسیدن به چیزی که میخواست باید به خودش میومد.گلوش رو صاف کرد و صاف نشست و به چشم های دکتر لی نگاه کرد.
ته: به پرونده های بیمار های مازوخیسم تون نیاز دارم. میخوام یه قانون ثابت و چند تا تبصره که توشون یکی باشه رو پیدا کنم. تفاوت های بنیادیشون رو بررسی کنم.. یه ریشه یابی که بیشترین و مطمئن ترین راهش از طریق رابطه مستقیم با شرح حال بیماراست. واقعا بهشون نیاز دارم دکتر لی... لطفا اگه میتونید و براتون مشکلی پیش نمیاد کمکمون کنید.با افتخار لبخندی به تهیونگ زدم و به سمت لی برگشتم.
اخماشو مثل همیشه که جدی میشد درهم کشید و انگشت اشارهش رو بالای لبش کشید
-دانشجوی کدوم دانشگاهی؟همونطور که از جا بلند میشد گفت و به سمت یکی از کشوهاش رفت و مشغول پیدا کردن چیزی شد
_ دانشجوی فوق لیسانس دانشگاه ملی سئول، دانشکده ی تحلیل رفتاری و روانشناختی.لی اوم ارومی گفت و بدون اینکه برگرده چندتا پروندهی صورتی و چندتا سبز بیرون کشید و روی میز گذاشت
-پس قابل اعتمادی!با نیشخند گفت و همونطور که اروم اروم پرونده ها رو چک میکرد ادامه داد
-چندتا پرونده دارم اما باید پرونده کسایی رو بهت بدم که در حال حاضر یا فوت کردن یا اجازهی به اشتراک گذاشتن پرونده رو دادن.سرش رو تند تکون داد و لبخند متشکری بهش زد.
سمتم چرخید که هنوز بهش نگاه میکردم و آروم لب زد: آشنای به درد بخور!لبخند زدمو سر تکون دادم
-لی؟همونطور که مشغول چک کردن پرونده ها بود جواب داد
-جانمبهش پوزخندی زدم و به پشتی مبل تکیه دادم
میخواستم نشونش بدم بداخلاق نیستم، نمیفهمیدم چرا اینکارو میکنم اما میخواستم بهش ثابت کنم که نیستم..
-از بچه ها چه خبر؟با همون پوزخند پرسیدم
-همهشون حسابی دلتنگتن کوک ، همین دو روز پیش سو خبرتو میگرفت اما خب.. همهشون میدونستن نباید بیان سراغت..
به حالت خنثای خودم برگشتم.
YOU ARE READING
Revuer [kookV, yoonmin]
Fanfictionاون دیوونه بود پس توی لحظه ی اول شناختش.. خیلی عمیق تر از یه شناختن عادی. اون میتونست باهاش بمیره در حالی که تفنگ دست خودشه! درسته اون یه روانشناس بود! و آدم مقابلش... یه نویسنده ی روانپریشِ رمان های ترسناک تخیلی. ولی وقتی یکی از پرونده ها جامه ی وا...