_چی گفتی؟!!!صدای بلند و شوکه جیهو باعث شد گوش جیمین درد بگیره و گوشیو از گوشش فاصله بده.
خندید و سعی کرد کمی بلندتر بگه:
_آبوجییی!!تهیونگ جفت جونگکوک هیونگهههه.
جیهو آروم شروع کرد به خندیدن:
_باور کردنش سخته پسرم. خود جونگکوک الان کجاست؟
_هیونگ وقتی دید من فهمیدم رفت ولی وقتی ازش اجازه گرفتم بهتون بگم گفت هر کار میخوام بکنم و منم خوب دوست داشتم شما زودتر دامادتونو بشناسین.
نیشش تا بنا گوش باز بود وقتی اینا رو میگفت.
تهیونگ اما رو مبل روبه روش با قیافه عاجز و پوکرش نگاش میکرد و آه میکشید:
حالا چی میشه؟این خونواده از ظاهرش معلوم قانونمنده و فکرش هنوز کمی سنتیه! اگه مجبورم کنن باهاش ازدواج کنم هیچ راه فراری ندارم!
حتی جیهو وقتی فهمید پاپا جفتشه سریع بهش پیشنهاد ازدواج داد و گفت اینکار برای جفت های حقیقی لازمه!
اما اون پسر انگار هیچ علاقه ای به من نداره!
حالا خوبه من جفتشم! اه نمیدونم چه گناهی کردم که الهه ماه همچین جفتی سر راهم گذاشت..
اصا خود لعنتیش الان کجاست؟! کجا پاشد رفت منو با این برادر کنجکاوش تنها گذاشت...
دقیقا!
همینکه جونگکوک اونجا رو ترک کرده بود جیمین سر تهیونگ آوار شد و از اینکه چجوری فهمیدن جفت همن تا سوال های عجیبی مثلجونگکوک چیز خاصی بهت نگفته؟
یا نخواسته باهاش جایی بری پرسید!
تهیونگ شقیقه هاشو ماساژ داد و کلافه بلند شد بره یه زنگ به پاپاش بزنه تا اگه جیهو فاز عروسی برداشت پشیمونش کنه!
تند تند از پله ها بالا رفت و وارد اتاقش شد:
گوشیم کو؟
همه جا رو نگاه کرد و ندیدش. حتی رو تختی و بالشاشو جابه جا کرد و زیر تشک تختشم نگاه کرد!
بلند شد بره سمت کمدش که چشمش به پایین کشو پاتختی افتاد و دهنش باز موند!
آروم رو زانوش نشست و گوشی شکسته اشو که کمی از ال سی دیش دراومده بود از روی زمین برداشت و رو تختش نشست:
ف..فاک! این کی اینجوری ش...
یهو یادش اومد!
اوه شت گوشیم دست اون آلفا لعنتی بود!ولی یادمه زیاد محکم پرتش نکرد..یعنی با فشار دستش..
اه لعنت بهش این گوشیمو دوست داشتم..
آیفون ایت طلایی رنگشو با غم نگاه کرد:
YOU ARE READING
𝐌𝐘 𝐀𝐋𝐏𝐇𝐀 [𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝]
Fanfictionبا اینکه عصبانی بود و خط چشمش کمی پخش شده بود، حالت اسموکی جذابی به چشمای وحشیش داده بود که داشت جونگکوکو از خود بی خود میکرد... . . _من به خاطر پیوندمون و قول شما..باهاش ازدواج میکنم. . . _به این فکر کردم که.. اگه تو نباشی چی میشه.. _خب..چی میشه؟ _...