Part 26⚘: Omegas Contest:)

8.3K 1K 150
                                    

تهیونگ ترسیده به در بسته نگاه کرد و سعی کرد صداشو صاف کنه:

_نه..م..من دارم فیلم نگاه میکنم اون نباید ببینتش.

لی لی اما با فریبکاری گفت:

_اون زود می‌خوابه یه سری چیز واجب باید برای آشپزخونه بگیرم و بادیگاردا اجازه ندارن پستشونو ترک کنن وگرنه نمیرفتم.

تهیونگ فکری سریع به ذهنش زد و گفت:

_آخه فیلمش ترسناکه..خیلی وحشتناکه نمیخوام روحیه بچه اذیت بشه.

لی لی با صدایی که خنده فیکی داشت گفت:

_باشه پس دوتایی میریم..اه فک کنم خیلی سردش بشه تو این سوز غروب..

عمدا وقتی داشت دور میشد جمله دوم رو گفت که ته دلش به رحم اومد..
به هر حال که باید طبیعی نقش بازی کرد پس آروم قفلو پیچوند و جوری که فقط کَلش معلوم شه به لی لی که از پله ها پایین میرفت گفت:

_بفرستش بیاد. فیلمم آخرشه.

و دروبست که لی لی لبخند شیطانی زد:

_حتما.

و رفت و جو آه رو برد سمت اتاق ته و آلفا و قبل اینکه و در بزنه دستگاه کوچولو شنود که اندازه یه لوبیا بود نامحسوس زیر بلوز بچه گذاشت و آروم با تقی که به در میزد گفت:

_قربان؟..جو آه اینجاست.

تهیونگ درو باز کرد و با نگاه حرصی ولی چهره خنثی ای گفت:

_خیلی خوب تو دیگه برو به کارت برس.

و جو آه رو سریع بغل کرد و درو بست.

لی لی از عرق روی پیشونیش حس بدی گرفت:

یه چیزی هست وگرنه اینهمه استرس عجیبه..

و رفت و کمتر از پنج دقیقه از عمارت خارج شد.

تلفن تهیونگ زنگ خورد و با شنیدن صدای گرفته و فین فین ته وو لبخندش به جوآه محو شد و نشست کنار تخت روی زمین:

_تهیونگی..هق..جیهو..فین..آلفای من..رفته..هق..

بغضش شکست و گریه رو شروع کرد..
تهیونگ نگران و با صدای بغضی ای گفت:

_الان شما کجایین پاپا؟..ها؟

ته وو آروم گفت:

_خونه..جونگکوک و..هق یونگی و وون..سوزوندش..
من کنار..خاکسترش نشسته ام توی حیاط..هق..پسر نمیای پیش پاپا؟..

تهیونگ اشکاش تند تند ریخت و سر تکون داد:

_م..میام..الان میام پاپا..

و قطع کرد و سریع دوید سمت کمد و پالتو بلند خاکستری پوشید و گوشیشو گرفت که نگاهش به جوآه افتاد و مکثی کرد اما سریع تصمیم گرفت:

اون بچه گناهی نداره ولی اگه آلفاش بخواد انتقام بگیره..نمیتونه بزاره اتفاقی واسه این کوچولو بیوفته..

𝐌𝐘 𝐀𝐋𝐏𝐇𝐀 [𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝]Onde histórias criam vida. Descubra agora