ماشین متوقف شد و جونگکوک با سرعت رفت طبقه بالا سمت اتاقشون و اصلا متوجه سر و وضع خونیش نبود!درو باز کرد و با دیدن ته که تو بغل جیمین میلرزه و گریه میکنه چشماش درشت شد و لحظه ای دم در خشکش زد.
جیمین با دیدن هیونگش سریع نگاهشو به ته داد و دوباره نگاهش کرد:
_ه..هیونگ چیزی نیست فقط..
جونگکوک هجوم برد سمت ته که تو بغل بگیرتش ولی جیمین فورا ناخواسته داد زد:
_هیونگ تنت خونیه!
جونگکوک متوقف شد و با چشمای مشکی گیجش به دونسنگش مظلومانه نگاه کرد:
_ج..جیمینا..
جیمین چشماشو رو هم فشار داد:
_ببخشید هیونگ..برو اول خودتو درست کن اگه ته خونی بشه باید بره حموم و براش خیلی سخته با این بدن درد بره حموم!
جونگکوک آروم حواسش جمع شد و به خودش اومد.
به تهیونگ نگاه کرد که بی دفاع تو بغل جیمین جمع شده بود و با چشمای بسته اشک میریخت..
فورا رفت خودشو درست کنه چون نمیخواست باعث بیشتر اذیت شدن جفتش بشه..
.......
همه پروسه حموم کردن و لباس پوشیدنش و گرفتن آب موهاش توی ده دقیقه انجام شد!
همینکه از کمد اومد بیرون دیگه بی توجه به چیزی رفت سمت تخت و تهیونگ از لای چشمای نیمه بازش دیدش و دستاشو برای بغل گرفتن آلفاش باز کرد و از بغل جیمین بیرون رفت..
داشت روی بالشش میوفتاد که جونگکوک عجله کرد و توی بغلش کشید و سرشو تو گردنش فرو برد و لرزون نفس کشید:
_من اینجام بیبی..آروم باش عزیزم..
ته با فین فین و نفس های لرزون ترش به لباس جونگکوک چنگ زد و به خودش فشارش داد و بریده بریده گفت:
_چرا..هق..چرا سر و صورتت خونی بود؟..
جونگکوک بیشتر تن نرم امگاشو به خودش فشار داد:
_میدونم این دلیل اصلی گریه ات نیست..خیلی درد داری مگه نه؟..
تهیونگ مثل بچه ها سریع شروع کرد به توضیح دادن:
_آره..هق..استخونام درد میکنه جونگ..پایین تنمم حس نمیکنم..هق..بزار بوت کنم..
جونگکوک کمی تمرکز کرد و رایحه نگرانشو به حالت عادی درآورد تا بتونه کمی آرومش کنه..
جیمین که تا اون لحظه نامحسوس ازشون دور میشد آورم در اتاقو بست و رفت تا به یونگی سر بزنه..
......
دیگه نزدیک غروب بود و جونگکوک تا الان کل تن تهیونگو روی خودش داشت و با بغل گرفتنش گرماشو به تنش میرسوند و ته با بودن آلفاش آروم گرفته و خوابیده بود..
YOU ARE READING
𝐌𝐘 𝐀𝐋𝐏𝐇𝐀 [𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝]
Fanfictionبا اینکه عصبانی بود و خط چشمش کمی پخش شده بود، حالت اسموکی جذابی به چشمای وحشیش داده بود که داشت جونگکوکو از خود بی خود میکرد... . . _من به خاطر پیوندمون و قول شما..باهاش ازدواج میکنم. . . _به این فکر کردم که.. اگه تو نباشی چی میشه.. _خب..چی میشه؟ _...