Part 37⚘(End): Ori Kiyeongi:)

10.2K 1K 437
                                    


جونگکوک بعد از دادن دستورش بیسیم رو توی همون کمد کنار پرت کرد و لحظه ای چرخید و به همه که با عجله حرکت میکردن نگاه کرد.

جیمین و بقیه به سمت پله ها میرفتن و وون و یونگی همونطور که داشتن با آخرین سرعت راجب مهماتی که دم دسته و تعداد نگهبانا اطلاعات رو رد و بدل میکردن به سمت جونگکوک میومدن.

نگاهش به تهیونگ که از دو چشمش اشک روون بود و دستش روی مارکش بود افتاد و چشماش لرزید..

بزاقشو قورت داد و با صدای آلفاییش نعره ای زد که همه حتی وون و یونگی شوکه پریدن:

_بهت چی گفتم امگا؟!!!!

تهیونگ یه قلب پرید و آروم نگاهشو ازش گرفت.
تن لرزونشو به جیمین که ترسیده نگاهش میکرد داد و برای آخرین بار به آلفای عصبیش که دستشو به کلت کمریش بُرده و از در بیرون میرفت نگاه کرد..

کاملا میدونست چرا باهاش اینجوری حرف میزنه..اگه الان هم با محبت میگفت شاید ته باز به همراش رفتن اصرار میکرد..
لعنت اون دیوونه خونواده اش بود..

ته دماغشو بالا کشید و بعد کنار زدن سریع اشکاش، پاتند کرد بالا سمت پله ها و با صدای گرفته و دورگه اش گفت:

_دنبالم بیایین.

و جلو افتاد.

جیمین همونطور که پشت سرش بود با صدای نگرانی پرسید:

_هی تهیونگ خوبی؟

ته هم سریع گفت:

_نه.

.....

جونگکوک از در خونه رفت بیرون و همونطور که ضامن کلتو خلاص میکرد با اخم به چند ماشین پیکاپ بزرگ که پشت هم وارد میشدن نگاه کرد.

یونگی و وون پشت سرش دویدن و یونگی غرید:

_حرومزاده ها سریع عمل کردن!

وون سریع گفت:

_آلفا بچه ها الان میرسن..

که این حرفش دقیقا مساوی شد با شروع تیر اندازی از سقف ساختمون های عمارت و شروع درگیری اعضا پک با اون افراد ناشناس.

جونگکوک سری تکون داد و همونطور که خم شده میدویید سمت ماشینای خودشون که کمی اونطرف تر پارک بودن و سنگر های خوبی محسوب میشدن، غرید:

_بهشون رحم نکنین!!..

.....

همینکه تهیونگ در اتاقشونو باز کرد سر صدای کم تیراندازی به حدی زیاد شد که حس کرد توی حیاط عمارت خط مقدم جنگ آلمان و شورویه!

لحظه ای خیره به پنجره اتاقشون مکث کرد و رفت تو فکر و ناخواسته زمزمه کرد:

_آلفام...

جیمین دستشو گذاشت رو شونش:

_ته..باید به حرف هیونگ گوش بدیم بزار خیالشون ازما راحت باشه بتونن خوب بجنگن.

𝐌𝐘 𝐀𝐋𝐏𝐇𝐀 [𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝]Where stories live. Discover now