Part 31⚘: I love you:)

9K 1.1K 260
                                    

*من باز اومدم یه چی بگم برم.
این پارت بیشترش اسمات داره هر کی خوشش نمیاد نخونه من حوصله بحث ندارم با تفنگ میام بالاسرش😐
همین به سلامت برید فرزندانم😄❤👍*

یه دستش توی دست قوی جونگکوک اسیر شد و کشیده شد تو حموم و در بسته شد..

تو فاصله دوسانتی جونگکوک بود و جرات نداشت نگاهشو بده پایین و فقط با چشمای لرزونش به چشمای جونگکوک نگاه میکرد و یکم ترسیده بود..

صدای بم شده جونگکوک که تند و کند نفس میکشید با لحن بیچاره ای تو حموم پیچید:
_چرا اومدی..داخل حموم؟..گرگم کشیدت جلو..هی میخواد جاشو باهام عوض کنه..

تهیونگ با دیدن گونه هاش که کمی قرمز بود، چشماش درشت شد و دستشو فورا گذاشت رو پیشونیش:
_چرا انقد داغ شدی..

جونگکوک بزاقشو به سختی قورت داد و نفسی گرفت:
_نمیخوام اذیتت کنم..فعلا برو بیرون تا..

تهیونگ حرفشو با چرخوندن چشماش قطع کرد و با اخمی دستشو به گونه اش کشید:
_میخوای تنها چیکار کنی؟

جونگکوک دلش میخواست همون جا همون لحظه همه جاشو به دهن بکشه و کبود کنه و اون رایحه بیشتر تحریکش میکرد..
چشماشو به هم فشار داد:
_داری دیوونم میکنی..برو ته..قبل اینکه..

ولی لبای نرم ته روی لباش نشست..

چشماش آروم درشت شد و به چشمای بسته ته که با احساس میبوسیدش نگاه کرد.

حالا چطور میتونست از اون فرشته دل بکنه..

شیرینی اون بوسه و عشقی که به ته حس میکرد باعث شد دیگه به چیزی فکر نکنه..

سرشو کج کرد و لب پایین ته رو توی دهنش کشید و کنترل بوسه رو دستش گرفت و چشماشو بست.

متوجه اشک و لبخندی که ته زد شد و فهمید میخواد دوباره مال خودش کنتش..

درسته!
اون وقتی زیر دوش بود و داشت با خودش فکر میکرد خاطرات کمرنگی که داشتن براش پررنگ و واضح شدن و به یاد آورد و اون لحظه که اولین بار تهیونگشو گرفته بود..باعث شده بود بی قرار بشه و رات آلفا جلو بیوفته اما..

تهیونگ نفس کم آورد و آروم ازش کمی فاصله گرفت و به چشمای مشکیش نگاه کرد:

_مطمئنم بهم صدمه نمیزنی من بهت اعتماد دارم..چون تو مرد منی.

و به گونه جونگکوک دست کشید که جونگکوک گفت:
_من..یه چیزایی یادم اومد..فقط بحث راتم نیس..من خودم میخوامت تهیونگ.

تهیونگ لبخندی زد و آروم سر تکون داد:
_من مال توئم.

جونگکوک نگاهی بهش کرد که قلبش آب شد..بعد روی لباشو لیسید.

ته دستاشو دور گردنش حلقه کرد و بوسه رو شروع کرد.

لبای جونگکوکو گاز می‌گرفت و میبوسید و اینجوری رفع دلتنگی میکرد..

𝐌𝐘 𝐀𝐋𝐏𝐇𝐀 [𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝]Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora