*من باز اومدم یه چی بگم برم.
این پارت بیشترش اسمات داره هر کی خوشش نمیاد نخونه من حوصله بحث ندارم با تفنگ میام بالاسرش😐
همین به سلامت برید فرزندانم😄❤👍*یه دستش توی دست قوی جونگکوک اسیر شد و کشیده شد تو حموم و در بسته شد..
تو فاصله دوسانتی جونگکوک بود و جرات نداشت نگاهشو بده پایین و فقط با چشمای لرزونش به چشمای جونگکوک نگاه میکرد و یکم ترسیده بود..
صدای بم شده جونگکوک که تند و کند نفس میکشید با لحن بیچاره ای تو حموم پیچید:
_چرا اومدی..داخل حموم؟..گرگم کشیدت جلو..هی میخواد جاشو باهام عوض کنه..تهیونگ با دیدن گونه هاش که کمی قرمز بود، چشماش درشت شد و دستشو فورا گذاشت رو پیشونیش:
_چرا انقد داغ شدی..جونگکوک بزاقشو به سختی قورت داد و نفسی گرفت:
_نمیخوام اذیتت کنم..فعلا برو بیرون تا..تهیونگ حرفشو با چرخوندن چشماش قطع کرد و با اخمی دستشو به گونه اش کشید:
_میخوای تنها چیکار کنی؟جونگکوک دلش میخواست همون جا همون لحظه همه جاشو به دهن بکشه و کبود کنه و اون رایحه بیشتر تحریکش میکرد..
چشماشو به هم فشار داد:
_داری دیوونم میکنی..برو ته..قبل اینکه..ولی لبای نرم ته روی لباش نشست..
چشماش آروم درشت شد و به چشمای بسته ته که با احساس میبوسیدش نگاه کرد.
حالا چطور میتونست از اون فرشته دل بکنه..
شیرینی اون بوسه و عشقی که به ته حس میکرد باعث شد دیگه به چیزی فکر نکنه..
سرشو کج کرد و لب پایین ته رو توی دهنش کشید و کنترل بوسه رو دستش گرفت و چشماشو بست.
متوجه اشک و لبخندی که ته زد شد و فهمید میخواد دوباره مال خودش کنتش..
درسته!
اون وقتی زیر دوش بود و داشت با خودش فکر میکرد خاطرات کمرنگی که داشتن براش پررنگ و واضح شدن و به یاد آورد و اون لحظه که اولین بار تهیونگشو گرفته بود..باعث شده بود بی قرار بشه و رات آلفا جلو بیوفته اما..تهیونگ نفس کم آورد و آروم ازش کمی فاصله گرفت و به چشمای مشکیش نگاه کرد:
_مطمئنم بهم صدمه نمیزنی من بهت اعتماد دارم..چون تو مرد منی.
و به گونه جونگکوک دست کشید که جونگکوک گفت:
_من..یه چیزایی یادم اومد..فقط بحث راتم نیس..من خودم میخوامت تهیونگ.تهیونگ لبخندی زد و آروم سر تکون داد:
_من مال توئم.جونگکوک نگاهی بهش کرد که قلبش آب شد..بعد روی لباشو لیسید.
ته دستاشو دور گردنش حلقه کرد و بوسه رو شروع کرد.
لبای جونگکوکو گاز میگرفت و میبوسید و اینجوری رفع دلتنگی میکرد..
STAI LEGGENDO
𝐌𝐘 𝐀𝐋𝐏𝐇𝐀 [𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝]
Fanfictionبا اینکه عصبانی بود و خط چشمش کمی پخش شده بود، حالت اسموکی جذابی به چشمای وحشیش داده بود که داشت جونگکوکو از خود بی خود میکرد... . . _من به خاطر پیوندمون و قول شما..باهاش ازدواج میکنم. . . _به این فکر کردم که.. اگه تو نباشی چی میشه.. _خب..چی میشه؟ _...