*میدونم مو های ته بلونده این عکس فقط..به نظرم به این پارت میخورد..*همینکه جلوی بیمارستان رسیدن خود افراد با پرستارای بیمارستان کمک کردن سه تا تخت برای جونگکوک و یونگی و جی مون که صدمه های بدی دیده بودن بیارن.
تهیونگ با اینکه چشماش خیس بود نگاهش جدی بود و کنار تخت آخر که جونگکوک روش بیهوش افتاده بود میدویید روبه وون که همراه اولین تخت یونگی رو با پرستارا میبرد گفت:
_هر کس که صدمه دیده رو به اورژانس برسونین و هر کی که سالمه حواسش به هیونگم و جی مون و..جونگکوک باشه!
وون چشمی گفت و همراه دکترا و یونگی و جی مون رفت اما پرستار ها و دکتری که کنار تهیونگ بودن به سمت چپ متمایل شدن که تهیونگ با اخم گفت:
_کجا میریم؟
دکتر که دختر جوانی بود با لحن جدی ای گفت:
_این بیمار دچار ضعف جسمی شده با توجه سلام زخمش نیازی نیست به اتاق عمل ببریمش.
تهیونگ فورا گفت:
_ولی زخم بدی داره..
دکتر گفت:
_نیازی به جراحی نداره!..
و روبه پرستار ها گفت:
_سریعتر!
چرا اون دکتر فقط درک نمیکرد که ته نگرانه جفتشه..
تهیونگ همیشه از این افراد که تو هر موقعیتی بی اهمیت رفتار میکنن حرصش میگرفت..مثلا وقتی میبینی یکی داره گریه میکنه بری بهش بگی آره همه چی تقصیر توعه!..همچین حسی براش به وجود میومد و حالا با نگرانی هاش قاطی شد و عصبانیش کرد.
وارد بخش آی سی یو شدن و نذاشتن ته بره داخل.
تهیونگ هوفی کشید:خدایا این یه دژووا فاکیه؟!
دقیقا جاهاشون عوض شده..پشت در های بسته که اجازه نمیدادن وارد بشه منتظر بود ببینه چه اتفاقی برای جفت بی جونش میوفته.
چهره بی جون جونگکوک و دستای بستش اومد جلوی چشمش..
و کشتن اون زن..
مطمئن بود کار درست رو انجام داده اون زن با کار هاش باعث مردن بچه اش شده بود..مرگ ابا جیهو..وون اونشبی که جیهو فوت کردتا صبح نخوابید و از اونایی که یونگی گیر انداخته بودشون اعتراف گرفت و فهمیدن..اون هم دستور جه سو بوده.
تهیونگ خیلی دلش میخواست علت اینهمه دشمنی اون دختر با این خونواده رو بدونه ولی فرصت نکرده بود از جونگکوک بپرسه.
اون زن دونفر از عزیزانشونو کشته بود..تهیونگ هر چقدر هم که دنبال دلیلی برای عذاب وجدان میگشت، بیشتر مطمئن میشد کار درستی انجام داده!
YOU ARE READING
𝐌𝐘 𝐀𝐋𝐏𝐇𝐀 [𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝]
Fanfictionبا اینکه عصبانی بود و خط چشمش کمی پخش شده بود، حالت اسموکی جذابی به چشمای وحشیش داده بود که داشت جونگکوکو از خود بی خود میکرد... . . _من به خاطر پیوندمون و قول شما..باهاش ازدواج میکنم. . . _به این فکر کردم که.. اگه تو نباشی چی میشه.. _خب..چی میشه؟ _...