Part 36⚘: Attack..:)

9.3K 1K 326
                                    


لیسا با شنیدن اون صدا خشک شده بود..

امکان نداشت! چطور..پدرش تونسته بود پیداش کنه؟..

بدون اینکه کلمه ای حرف بزنه سریع قطع کرد و نشست رو تخت.

نفس نفس میزد و نگران بود اما سریع سعی کرد به خودش مسلط شه و درست فک کنه.

دوید سمت در و به هودی طوسی رنگ وون که روی صندلی نزدیک در بود چنگ زد و همونطور که میپوشیدش از پله ها رفت پایین.

ته و جیمین بعد از اینکه جیمین صبحونه اشو با کلی شوخی و خنده تهیونگ خورد از پذیرایی میومدن بیرون که در ورودی اصلی باز شد و لیسا خودشو انداخت داخل و با دیدن ته فورا با صدای بلند و نگرانی گفت:

_لونا کمک لازم دارم!!!..

.......

جونگکوک اخماشو در هم کشید و پاکت و عکسایی که توی دستش بود رو روی میز پرت کرد و رو به شیهون و یونگی که اونطرف میز ایستاده بودن غرید:

_چجوری یه سردسته تایلندی که بچه کوچیک های کوچه خیابونم میشناسنش انقد بی سر و صدا وارد کره شده؟!

یونگی که دست به جیب بود نفسشو محکم بیرون داد:

_وقتی ما هم خبردار نشدیم یعنی کسی که اینجوری کمکش کرده خیلی گنده اس.

جونگکوک با نگاه به اطراف و حالتی که مشخص بود داره به چیزی فک میکنه سرتکون داد:

_یا اینکه همه رو خریده.

مشتشو به میز کوبید و سرپا شد.
دست عصبیشو کرد تو موهاش و رفت سمت دیوار شیشه ای پشتش و به برج های با فاصله از روبه رو خیره شد و آروم گفت:

_چرا از این داستانای دشمنی و انتقام خلاص نمیشیم؟..

شیهون که برای الفا ناراحت بود نگاهی به یونگی کرد که اونم خیره به نقطه ای گوشه لبشو میجوئید.

لحظه ای سکوت بود و بعد صدای تق در اومد و وون سراسیمه داخل شد و رفت سمت جونگکوک.

همینکه جونگکوک چرخید سمتش وون با چهره نگران و درعین حال عصبی ای بین نفس گرفتناش شروع کرد به حرف زدن:

_مونوبان!..هاه با لیسا تماس گرفته..پیداش کردن آلفا!..همین الان با لیسا حرف میزدم بهم گفت!..

جونگکوک ابرو هاش بالا پرید:

_یعنی چی؟..

ولی سریع انگار که به مغزش شوک الکتریکی داده باشن چرخید سمت یونگی که همین الانشم داشت میدویید سمت در و بلند گفت:

_هیونگ موقعیت خونه..نباید لو بره!!

.....

لیسا لیوان آبی که با استرس نوشیده بود رو با دستای لرزونش به ته که نگران کنارش نشسته بود داد و تشکر کرد.

𝐌𝐘 𝐀𝐋𝐏𝐇𝐀 [𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝]Where stories live. Discover now