لیسا با شنیدن اون صدا خشک شده بود..امکان نداشت! چطور..پدرش تونسته بود پیداش کنه؟..
بدون اینکه کلمه ای حرف بزنه سریع قطع کرد و نشست رو تخت.
نفس نفس میزد و نگران بود اما سریع سعی کرد به خودش مسلط شه و درست فک کنه.
دوید سمت در و به هودی طوسی رنگ وون که روی صندلی نزدیک در بود چنگ زد و همونطور که میپوشیدش از پله ها رفت پایین.
ته و جیمین بعد از اینکه جیمین صبحونه اشو با کلی شوخی و خنده تهیونگ خورد از پذیرایی میومدن بیرون که در ورودی اصلی باز شد و لیسا خودشو انداخت داخل و با دیدن ته فورا با صدای بلند و نگرانی گفت:
_لونا کمک لازم دارم!!!..
.......
جونگکوک اخماشو در هم کشید و پاکت و عکسایی که توی دستش بود رو روی میز پرت کرد و رو به شیهون و یونگی که اونطرف میز ایستاده بودن غرید:
_چجوری یه سردسته تایلندی که بچه کوچیک های کوچه خیابونم میشناسنش انقد بی سر و صدا وارد کره شده؟!
یونگی که دست به جیب بود نفسشو محکم بیرون داد:
_وقتی ما هم خبردار نشدیم یعنی کسی که اینجوری کمکش کرده خیلی گنده اس.
جونگکوک با نگاه به اطراف و حالتی که مشخص بود داره به چیزی فک میکنه سرتکون داد:
_یا اینکه همه رو خریده.
مشتشو به میز کوبید و سرپا شد.
دست عصبیشو کرد تو موهاش و رفت سمت دیوار شیشه ای پشتش و به برج های با فاصله از روبه رو خیره شد و آروم گفت:_چرا از این داستانای دشمنی و انتقام خلاص نمیشیم؟..
شیهون که برای الفا ناراحت بود نگاهی به یونگی کرد که اونم خیره به نقطه ای گوشه لبشو میجوئید.
لحظه ای سکوت بود و بعد صدای تق در اومد و وون سراسیمه داخل شد و رفت سمت جونگکوک.
همینکه جونگکوک چرخید سمتش وون با چهره نگران و درعین حال عصبی ای بین نفس گرفتناش شروع کرد به حرف زدن:
_مونوبان!..هاه با لیسا تماس گرفته..پیداش کردن آلفا!..همین الان با لیسا حرف میزدم بهم گفت!..
جونگکوک ابرو هاش بالا پرید:
_یعنی چی؟..
ولی سریع انگار که به مغزش شوک الکتریکی داده باشن چرخید سمت یونگی که همین الانشم داشت میدویید سمت در و بلند گفت:
_هیونگ موقعیت خونه..نباید لو بره!!
.....
لیسا لیوان آبی که با استرس نوشیده بود رو با دستای لرزونش به ته که نگران کنارش نشسته بود داد و تشکر کرد.
YOU ARE READING
𝐌𝐘 𝐀𝐋𝐏𝐇𝐀 [𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝]
Fanfictionبا اینکه عصبانی بود و خط چشمش کمی پخش شده بود، حالت اسموکی جذابی به چشمای وحشیش داده بود که داشت جونگکوکو از خود بی خود میکرد... . . _من به خاطر پیوندمون و قول شما..باهاش ازدواج میکنم. . . _به این فکر کردم که.. اگه تو نباشی چی میشه.. _خب..چی میشه؟ _...