Part 27⚘: I am jungkook's moon:)

7.9K 1K 207
                                    


فلش بک:

جونگکوک با عصبانیت ماشین رو توی حیاط رها کرد رفت سمت خونه اما دید در های ورودی شکستن و از لولا های چهار چوب آویزن.

همینکه داخل شد و دید همه چی بهم ریخته است و خونه پر شیشه و چوب خورده اس فهمید به خونشون حمله شده.

دوید رفت از پله ها بالا و دید تن لی لی با چاقو پاره پاره شده و ازش خون میره و سر و صدای چند نفر از اتاق های اونطرف میاد.

الان تنها بود و استرس اینکه مقصد حمله بعدی عمارت اصلی و خونواده اش باشه دو قدم عقب رفت و چرخید با سرعت از پله ها پایین رفت و دوید سمت ماشین.

سوار شدنش مساوی شد با شکستن شیشه ماشین و تیر خوردن به بازوش.
البته تیر فقط به دستش اصابت کرده بود و رد شده بود ولی خراش عمیقی ساخته بود.

چهره اش جمع شد و خواست با اینحال ماشینو روشن کنه اما شیشه کنارش شکسته شد و مشتی توی گیجگاهش خورد..

خورده شیشه هایی که رو صورتش ریخته بودن چند خط روی گونه و بینیش انداختن.

حس کرد که از ماشین کشیده شد بیرون و با اینکه چشماش بسته بود و حس میکرد کم کم داره به خواب میره صدای منزجر کننده یه نفرو شنید:

_اوه صورت قشنگ آلفامو زخمی کردین!

دیگه چیزی نفهمید و همه تلاش هاش برای بیدار موندن بی نتیجه موند.

پایان فلش بک:

توی یه موقعیت استتار مانند ماشینا پارک بودن و با اینکه ظهر بود هوا ابری و تیره بود و بعید نبود بارون بیاد.

تهیونگ در مینی لپ تابو بست و روبه وون گفت:

_خب من باید موقع حمله چجوری کمک کنم؟

وون همونطور که خشاب های اضافی رو توی جیب های دم دستش جا میداد گفت:

_منتظر میمونین تا بهتون خبر بدم کی بیاین داخل.

تهیونگ آب رفت و کمی عصبانی گفت:

_واسه چی؟! من اومدم که کمک کنم وون. بشینم اینجا که چی بشه!؟

وون نگاه نگران و البته جدی ای بهش کرد و گفت:

_شما اومدین که آلفاتونو ببرین درسته!..پس مبارزه دخلی به شما نداره. متوجه شدین لونا؟

تهیونگ مثل بچه ها دست به سینه شد و با اخم محکم تکیه داد به صندلی:

باید بهش بگم علاوه بر ورزش بهم مبارزه هم یاد بده. شاید باید تیر اندازی هم یاد بگیرم..

جوری نشست که جدیتشو نشون بده و بیسیم رو گرفت و روبه وون گفت:

_خیلی خوب یه دستور دارم. اون زن رو زنده نگه دارین تا من خودم سر برسم. بقیه اش با خودتون. موفق باشین بچه ها لطفا سالم برگردین.

𝐌𝐘 𝐀𝐋𝐏𝐇𝐀 [𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن