یک هفته از هفده سالگی

651 118 206
                                    

سلام

این پارت خیلی طولانی هست و تقریبا 10 هزار کلمست؛ سعی کردم جزئیات رو چندان باز نکنم و از لغات زننده استفاده نکنم؛ برای همین راحت می‌توانید بخونیدش

ییبو داشت برای رفتن به مطب آماده می‌شد. استرس داشت ولی وقتی به خوب شدن فکر می‌کرد این استرس هم براش شیرین میشد. چندین بار تقاضای جان رو برای همراهی کردنش رد کرده بود و در نهایت جان هم با لب‌های آویزون از ییبو جدا شد و روی مبل نشست. ییبو از پشت به جان نزدیک شد و دستش‌رو دور گردنش حلقه کرد و گفت:

جان جان چطور دلت میاد منو اینطوری راهی کنی برم؟ نمیخوای نگام کنی؟

جان در حالی که به صفحه خاموش تلویزیون زل زده بود، گفت:

اوقات خوشی رو برات آرزو می‌کنم آقای وانگ ییبو. هر جا میری شبم همونجا می‌مونی.

ییبو بوسه آرومی بر روی گونه جان بر جای گذاشت و گفت:

یعنی داری خودتو از منی که انقدر دیوونتم دریغ میکنی؟ نمی‌دونی بدون تو هیچی نیستم؟

جان با بی‌رحمی تموم به نگاه نکردن به ییبو ادامه می‌داد. یکی از سخت‌ترین کارها برای ییبو همین بود؛ اینکه نقش حمایت‌گر جان ازش دریغ بشه، اینکه جان با نگاهش بهش قوت قلب نده. ییبو با دیدن رفتار جان حلقه دستاش‌رو دور گردن جان محکم‌تر کرد و گفت:

هر کاری دلت می‌خواد باهام بکن، اما نگاهت رو از من نگیر. تحمل اینکه نگاهت رو نداشته باشم، سخت‌تر از مرور خاطرات نحسمه، اینو می‌دونستی آقای شیائو جان؟

جان چشماش‌رو به آرومی روی هم گذاشت؛ می‌دونست داره غیرمنطقی رفتار می‌کنه ولی در برابر ییبو همیشه منطقش‌رو از دست می‌داد.

دلش نمی‌خواست تنها پاش‌رو از خونه بیرون بگذاره وقتی می‌دونست هانگا یک جایی بیرون منتظرش هست تا دوباره طعمه‌ش رو شکار کنه، نمی‌تونست اجازه بده ییبو تنها اون همه مشکل‌رو با خودش حمل کنه و با هجوم خاطرات چند سال پیش مغزش تا حد انفجار و قلبش تا حد ایستادن پیش بره.

ییبو داخل آغوش جان بزرگ شده بود؛ برای همین حساسیتی که روش داشت، خیلی شدید بود. نمی‌دونست چه جوابی بده، نمی‌دونست چه عکس‌العملی نشون بده و ترجیح داد به سکوت ادامه بده و چشماش‌رو باز نکنه تا اینکه با پیچیدن دردی توی سرش سریع چشماش‌رو باز کرد و با صدای بلندی ناله کرد. ییبو موهای جان رو محکم گرفته بود و ول نمی‌کرد.

حرف نمی‌زنی نه؟ منم ولت نمی‌کنم.

جان دستاش رو روی دستای ییبو گذاشت تا کمی دردش رو از بین ببره و بعدش با حرص گفت:

ییبو ول کن، ول نکنی تنبیه بدی در انتظارته.

ییبو در حالی که قدرت دستاش‌رو کمتر می‌کرد گفت:

𝑊𝑖𝑙𝑙 𝑌𝑜𝑢 𝐴𝑙𝑤𝑎𝑦𝑠 𝑆𝑡𝑎𝑦 𝐵𝑦 𝑀𝑦 𝑆𝑖𝑑𝑒? (𝐶𝑜𝑚𝑝𝑙𝑒𝑡𝑒𝑑)Where stories live. Discover now