سلام سلام
امروز 14 مارس پنجمین سالگرد اولین دیدار رسمی ییجان هستش!
این پارت تقدیم نگاهتون!
تازه چشماش گرم خواب شده بود که با شنیدن صدای ممتد زنگ در، بیدار شد. زیر لب لعنتی فرستاد و در و باز کرد. با دیدن چهره بامزه و البته پر استرس ییبو، با تعجب گفت:
اینجا چیکار میکنی؟
ییبو بدون اینکه جکسون بهش تعارفی بکنه، وارد خونه شد و گفت:
گا، اگه جان پیدام کنه تهدیدشو عملی میکنه!
جکسون در رو بست و رو به ییبو گفت:
مگه گم شدی که بخواد پیدات کنه؟ چه تهدیدی؟
ییبو همونطور که از یخچال خونه جکسون، نوشیدنیهای مورد علاقشو بر میداشت، گفت:
بهم گفته بود میذارتم داخل فر تا مغز پخت بشم.
جکسون نگاهی به نوشیدنی ییبو انداخت و گفت:
از خودت پذیرایی کن.
ییبو یک نفس نوشیدنیش رو سر کشید و بعد روی نزدیکترین مبل نشست. جکسون هم کنارش رفت و گفت:
چیشده ییبو؟ جان کجاست؟
ییبو در حالی که پوست اطراف ناخنش رو با دندوناش میکند، گفت:
گا من یه کار بد کردم؛ مطمئنم جان با وجود عشق و علاقش، زنده نمیذارتم.
جکسون انگشت ییبو رو از دهنش جدا کرد و گفت:
ییبو درست حسابی حرف بزن وگرنه خودم به جای جان میذارمت داخل فر!
ییبو آب دهانش رو قورت داد و گفت:
گا تقصیر من نبود؛ دلم سوخت فقط... میدونی من آدرس خونمون رو به مادر جانگا دادم...
به اینجای حرف که رسید، جکسون با صدای بلندی گفت:
چیکار کردی؟
ییبو در حالی که پاشو به زمین میکوبید، گفت:
گا تو که دعوام نمیکنی؟ میکنی؟
جانگا دیگه خیلی خودخواه بود. مادرش پشیمونه. حق مادرشه ببینتش، این همه دوری بس نیست؟
مادر جانگا خیلی زحمتش رو کشیده، حالا با دوتا حرف و پنهون کاری که قرار نیست برای همیشه بزارتش کنار. درست نمیگم؟
جکسون با اخم گفت:
بحث مقصر بودن یا نبودن نیست. این تصمیم شخصی داخل زندگی خودشه؛ باید میذاشتی تا خودش با قضیه کنار نیومده، ارتباطی هم صورت نگیره.
ییبو هم به تبعیت از جکسون اخم کرد و گفت:
جانگا فقط داره خودش رو گول میزنه. اگه وجود مادرش براش ذرهای اهمیت نداشت، قبل دانشگاه میومد برای همیشه بریم لندن.
YOU ARE READING
𝑊𝑖𝑙𝑙 𝑌𝑜𝑢 𝐴𝑙𝑤𝑎𝑦𝑠 𝑆𝑡𝑎𝑦 𝐵𝑦 𝑀𝑦 𝑆𝑖𝑑𝑒? (𝐶𝑜𝑚𝑝𝑙𝑒𝑡𝑒𝑑)
Romanceاشکایی که از چشمان ییبو میریخت کاملا بی اختیار بود. بلند شد و رو به روی جان ایستاد. نمیتونست دیگه طاقت بیاره. جان تمام زندگی اون بود، به خاطر جان هم شده باید می جنگید، نباید به این زودیا از زندگی خسته میشد. ییبو گفت: جان از همون موقعی که حامی من بو...