خدای کوچک منی

782 124 205
                                    


سلام

قبل از اینکه داستانو بخونید باید بگم طولانی‌ترین پارت داستانم هست!

پر از اتفاقات مختلف هستش و من این پارت رو خیلی دوست دارم! امیدوارم کم لطفی نکنید و براش نظرات خوشگل بگذارید... هر چند پارت قبلی مورد بی‌مهری خیلی از دوستان قرار گرفته بود، امیدوارم این پارت رو دوست داشته باشید!

تحمل کنید یک قسمت دیگه تمومه! :)

**************************

هنوز زمان سفر نرسیده بود. روی تختش دراز کشیده بود و مشغول بازی کردن با تلفن همراهش بود. تلفنش زنگ خورد. با دیدن اسم مخاطب، لبخندی زد و سریع جواب داد:

چه عجب یادت افتاد که مسئولیت گاگا یه نفر بودن رو برعهده گرفتی!

مرد لبخندی زد و گفت:

ییبو این روزها سرم به شدت شلوغ بود... تازه الان فرصت کردم بهت زنگ بزنم. وقت داری بریم بیرون؟ یادت که نرفته یه شام بهم بدهکاری. هر چند الان شب نیست اما از هزینه شام می‌گذرم و دعوتت به یک کافه رو قبول میکنم!

ییبو روی شکم دراز کشید و گفت:

هر چند خرج خودم گردن یه نفر دیگست اما این دفعه رو قبول میکنم. آدرس رو برام بفرست بیام!

: من نزدیکای خونتم... رسیدم زنگ میزنم باهم بریم. تو آماده شو!

ییبو قبول کرد و بعد از قطع کردن تلفن، سریع بلند شد تا حاضر بشه. تیپ ساده‌ای زد؛ برای همین آماده شدنش ده دقیقه هم طول نکشید.

روی مبل نشسته بود. بعد از به صدا در اومدن تلفنش، کفش‌هاشو پوشید و از خونه بیرون رفت. ییشینگ داخل ماشین منتظرش نشسته بود.

سوار ماشین شد و با لبخند سلامی داد. ییشینگ هم متقابلا لبخندی زد و ماشین رو روشن کرد. هنوز چند دقیقه از حرکتشون نگذشته بود که ییبو گفت:

مادر ونهان فهمید من پسرشم!

ییشینگ سریع سرش رو به سمت ییبو چرخوند اما ییبو همچنان نگاهش به جلو بود. با تعجب پرسید:

چطوری فهمید؟

: نمیدونم چطوری فهمید اما خب الان در عین اینکه قلبم رو به انفجاره، خیلی خوشحالم!

ییشینگ که متوجه منظور ییبو نمیشد، پرسید:

منظورت چیه؟

ییبو کمی کمربند ماشین رو شل کرد و بعد گفت:

خب میدونی همیشه که قرار نیست همه چیز خوب پیش بره اما دیگه به جایی رسیدم که میگم چرا من؟ چرا هر وقت احساس میکنم زندگیم داره میفته روی روال، یک اتفاق گند میزنه به همه چیز...

مادر ونهان منو می‌خواد اما فقط برای انتقام! نامردی نیست به نظرت؟

من که اصلا با کسی کار ندارم، نه گذشته بدی داشتم، نه کسی رو تو مدرسه اذیت کردم، نه قول و قراره الکی به کسی دادم و نه حتی نگاه بد به کسی داشتم...

𝑊𝑖𝑙𝑙 𝑌𝑜𝑢 𝐴𝑙𝑤𝑎𝑦𝑠 𝑆𝑡𝑎𝑦 𝐵𝑦 𝑀𝑦 𝑆𝑖𝑑𝑒? (𝐶𝑜𝑚𝑝𝑙𝑒𝑡𝑒𝑑)Where stories live. Discover now