جان و جکسون حسود

561 114 240
                                    

امروز اولین روز کلاسش بود. هنوز نمی‌تونست باور کنه که تونسته بعد از چند سال ونهان‌رو ببینه. یکم استرس داشت؛ نمی‌دونست می‌تونه بدنی که دیگه به رقص عادت نداره‌رو دوباره بسازه یا نه.

رقص رسما برای چندین سال از زندگیش کنار گذاشته شده بود و حالا در کنار احساس خوشحالی که قلقکش می‌داد، یکم احساس شرم و خجالت داشت.

کاملا آماده شده بود. از اتاق خارج شد و جان‌رو مشغول صحبت با جکسون دید. جکسون با تعجب به ییبو و کوله‌پشتی که رو دوشش بود نگاه کرد و گفت:

کجا شال و کلاه کردی؟

ییبو در حالی که شیرکاکائو آماده‌شده توسط جان‌رو می‌نوشید، گفت:

کلاس رقص!

جکسون اخمی کرد و گفت:

کودوم کره خری بهت اجازه داده بری ثبت‌نام کنی؟

ییبو همونطور که به نوشیدن شیرکاکائو ادامه می‌داد گفت:

من وانگ ییبو 21 ساله کاملا آزادم که برم ثبت‌نام کنم. قبلش با جانگا مشورت کردم.

جان پوزخندی زد و گفت:

مشورت؟ رفتی ثبت‌نام کردی و فقط اومدی گفتی میخوام برم؛ کجای این کار میشه مشورت؟

جکسون به جان نگاهی کرد و گفت:

خیلی خودسر شده‌ها؛ دو روز کتک نخورده انقدر زبون در آورده! تقصیر توئه دیگه. به جای اینکه راه به راه دورش بگردی یه دور کتکش می‌زدی اینجوری با اون لپ‌های متحرکش حرف نمی‌زد.

ییبو اخمی کرد و گفت:

چرا شما دوتا نمی‌خواید باور کنید من بزرگ شدم؟ حداقل اجازه دارم چیزهایی که می‌دونم به صلاحمه رو انجام بدم.

جکسون نگاهش رو از اون دو لپ متحرک گرفت و گفت:

آهان! باشه آقای مستقل و بزرگ! دیگه سفارش جدید خواستی به پدر بزرگوارت یه میس کال بنداز انجامش بده.

ییبو با شنیدن این حرف، لب‌هاشو جلو داد. آروم جلو رفت. چونه‌ش بر روی دسته مبل گذاشت و گفت:

جکسون!

جکسون که انگار داشت تو گوشیش به جان چیزی‌رو نشون می‌داد، به صدا زدن اسمش توسط ییبو توجهی نکرد. ییبو با دستش به زانو جکسون ضربه زد و گفت:

نمی‌خوای به دی‌دی خوشگلت نگاه کنی؟

جکسون هنوز به ییبو نگاه نمی‌کرد ولی گفت:

کی گفته تو خوشگلی؟ به شخصه اگه تنها آدم روی زمین بودی هم قبول نمی‌کردم باهات ازدواج کنم!

ییبو سریع به جان نگاه کرد و گفت:

جانگا من زشتم؟

جان در حالی که سعی می‌کرد لبخند نزنه، دستش‌رو به سمت ییبو دراز کرد، موهاشو بهم ریخت و گفت:

𝑊𝑖𝑙𝑙 𝑌𝑜𝑢 𝐴𝑙𝑤𝑎𝑦𝑠 𝑆𝑡𝑎𝑦 𝐵𝑦 𝑀𝑦 𝑆𝑖𝑑𝑒? (𝐶𝑜𝑚𝑝𝑙𝑒𝑡𝑒𝑑)Where stories live. Discover now