اگه بگم از دستت میدم

538 105 289
                                    

از نظر ییبو زیبایی همیشه هم خوب نبود. گاهی وقت‌ها دردسر درست می‌کرد؛ دردسرهایی که حل کردنشون خیلی سخت بود.

شب مهمونی بود. در نظر همه، یک مهمونی ساده بود ولی برای ییبو اینطور نبود. زیر نگاه‌های نامحسوس هانگا داشت ذوب میشد ولی کاری از دستش ساخته نبود.

انقدر استرس داشت که صدای تپش قلبشو به وضوح می‌شنید. جان و جکسون مشغول صحبت کردن با همدیگه بودن. به همین بهونه هانگا هم جاشو عوض کرد و کنار ییبو نشست. با لبخند و با صدایی که فقط خود ییبو می‌تونست بشنوه، گفت:

نظرت چیه بریم لگوهاتو ببینیم توت فرنگی؟

ییبو می‌دونست چاره‌ای به جز موافقت نداره؛ برای همین آروم سرشو تکون داد. ییبو تا قبل از اینکه هانگا از پدرش اجازه بگیره، امید داشت جان بهش نگاه کنه؛ اما جان درگیرتر از این حرف‌ها بود.

قدم گذاشتن بر روی پله‌ها، مثل عبور از روی یک پل لرزون به سمت جهنم بود. ممطئن بود هانگا نمی‌تونست دست از پا خطا کنه، ولی زخم‌هایی که بر روی قلب و روح ییبو می‌موندند، عمیق‌تر از چیزی بود که بشه تصور کرد.

وارد اتاق شدند. ییبو با ترس و در حالی که می‌لرزید، گوشه‌ای از اتاق ایستاد. هانگا نگاهی به لرزش ییبو کرد، پوزخندی زد و گفت:

من که کاریت ندارم، چرا اینطوری ترسیدی؟

ییبو جوابی نداد و فقط به زمین نگاه کرد. هانگا نزدیکتر رفت. گونه ییبو رو لمس کرد و گفت:

نمی‌خوای با اون صدای قشنگت جوابمو بدی؟ چرا یکم نمی‌خندی؟ همون خنده‌هایی که پیش جان داری...

دوباره جواب ییبو سکوت بود. هانگا انقدر نمی‌تونست صبوری به خرج بده. قصد داشت با خشونت بیشتری وارد عمل بشه که با چهره به عرق نشسته و رنگ پریده ییبو رو به رو شد.

این بار خود هانگا هم ترسیده بود. اگه بلایی سر ییبو میومد، قطعا نمی‌تونست از زیر دست و پا آدمایی که بیرونن، زنده بیرون بیاد.

برای همین سریعا از اتاق بیرون رفت تا پدرش‌رو خبر کنه. با عجله از پله‌ها پایین رفت. پدر ییبو با دیدن حال نه چندان خوب هانگا سریع بلند شد. هانگا گفت:

عمو حال ییبو...

قبل از اینکه جملش‌رو تموم کنه، اول پدرش و سپس جان و جکسون با نگرانی بلند شدند و به سمت اتاق ییبو رفتند.

پدرش با نگرانی تمام وارد اتاق شد. با دیدن ییبو که خودش‌رو به کشوی قرصاش کشونده، خیالش کمی راحت شد. جلو رفت. پسرش‌رو در آغوش کشید و آروم گفت:

خوبی عمر بابا؟

جان هم سریع کنار آقای وانگ نشست. موهای ییبو رو نوازش کرد و زمزمه کرد:

𝑊𝑖𝑙𝑙 𝑌𝑜𝑢 𝐴𝑙𝑤𝑎𝑦𝑠 𝑆𝑡𝑎𝑦 𝐵𝑦 𝑀𝑦 𝑆𝑖𝑑𝑒? (𝐶𝑜𝑚𝑝𝑙𝑒𝑡𝑒𝑑)Where stories live. Discover now