من، تو و من

17 2 0
                                    

زمین به خیسی می زند. زخم های روی صورتت با هر نگاهم باز تر می شوند. مژه هایت نمی دانم شاید به سرخی می زنند و شاید من نور چشمانم را از دست داده ام و همه چیز را خون آلود می بینم.
پژواک صدای قدم هایت نگاهم را به تو بر می گرداند که سریع تر از همیشه چرخ می خوری.
تنت خراش بر میدارد اما باز هم می چرخی. پا هایت به هم گره می خورند و باز هم چرخ می زنی.
جاده باریک تر می شود و تو همچنان می چرخی.
موسیقی در گوش هایمان می نوازد. همانگونه که به اخرین اجرا نزدیک می شویم دستانت را به گلویم حلقه می کنی.
صورتت را از دست داده ام. کاش می توانستم ببینم لبخند می زنی و لب هایت به سمت بالا کج می شوند یا نه.
هرچه هست با هم چرخ می خوریم. انقدر که از زمین فاصله می گیریم و نور ما را در هاله ای از تاریکی می پیچد.
باران شدید تر روی پشت برهنه مان سیلی میزند خون را از تنمان می شوید.
همانگونه که دستات هایت را از گلویم رها می کنی نور به چشم هایم می زند. می خواهم تا انتها تو‌ را نگاه کنم. اما تو ذره ذره محو می شوی. نمی دانم به کجا می روی. آیا می روی تا برای همیشه من را رها کنی؟ یا چون نمایش دارد به پایان می رسد؟ من همانگونه که معلق مانده ام  خودم را ببینم که روی زمین زیر پاهایم رها شده ام و تو در حالی که نگاه خیره ات را به صورت زخمی ام داده ای به سمت انتهای جاده قدم بر میداری.

نشانه هایی از فرارWhere stories live. Discover now