کلافم. کلافی که پیچیده ام دور خودم. یک کلاف یک طرح رقت انگیز. یک کلاف.
دست هایم را دراز می کنم تا کلاف ها را کنار بزنم از صورت کلافی ام. اما طرح عوض می شود و من دوباره مچاله می شوم. یک کلاف. یک طرح. می پیچم دور خودم. پاهای کلافی ام حرکت می خواهند راه می خواهند. اما نمی شود. دنیا کلاف شده است. همه کلاف شده اند. به هم وصل اند انگار. یک کلاف. یک کلافه!
YOU ARE READING
نشانه هایی از فرار
Randomمی دانستم هیچ راه فراری وجود ندارد. آن حرفای پوچ و توخالی از پیدا کردن آرامش در میان واقعیت، هیچوقت باعث نشدند که بتوانم باور کنم. هیچ زیباییای در واقعیت نیست. من تنها می خواستم به فضای خالی رویا پرتاب شوم.