من می خوام دنیا را از نگاه تو ببینم
برایم اهمیتی ندارد اگر ابر ها را سبز می بینی یا دریا ها را سرخ
برایم ارزشی ندارد اگر ما را در مرکز هستی تصور می کنی
من می خواهم چشم هایم را کنار بگذارم و چشم های تو را برای ابدیت قرض بگیرم
می خواهم لبخندت را روی صورتم نقاشی کنم
دنیا از نگاه تو زیباتر است
چشم هایت به من فرصت می دهند تا برای اولین بار ببینم
می خواهم قدم هایم را به دست هایت بسپارم
کاش برایم ذره ای مهم بود مرا به کجا می بری
اما
چه چیزی می تواند بیشتر از دویدن با لبخند تو زندگی را به من یادآوری کند
با نفس کشیدن تو برای اولین بار ارزو می کنم کاش نابینا بودم
آن موقع می توانستم هرآنچه می گویی را باور کنم
می توانستم تصویر رنگی فضای ذهنت را با رنگ های خاکستری قلبم عوض کنم
آیا ارامش بخش است که نگاهت را به من هدیه بدهی؟
می دانم حبابی که ما را درونش جای داده است شکننده تر از آن است که بتوانیم برقصیم و من با دست هایت تاب بخورم
می دانم واقعیت هولناک تر از آن است که بتوانم با تو به فضای خالی از وحشت فرار کنم
اما
آیا ارامش بخش است که برای مدتی نگاهت را به من هدیه بدهی؟
YOU ARE READING
نشانه هایی از فرار
Randomمی دانستم هیچ راه فراری وجود ندارد. آن حرفای پوچ و توخالی از پیدا کردن آرامش در میان واقعیت، هیچوقت باعث نشدند که بتوانم باور کنم. هیچ زیباییای در واقعیت نیست. من تنها می خواستم به فضای خالی رویا پرتاب شوم.