فکر کنم امروز خوب باشد. حالش را می گویم. فکر کنم دیشب با ماه جنجال نداشت مثل هر شب از کجا فهمیدم؟ از آنجایی که تا سر روی بالش گذاشتم خودم را روی دوچرخه ام دیدم دوچرخه ای که قولش را گرفته ام. معمولا اتفاق نمی افتد نمی دانم چرا فکر کنم خورشید دق و دلی اش را سر من خالی می کند. مادرم حرفم را قبول ندارد
می گوید این یک سِر است که هر کسی سَر از آن در نمی آورد می گوید خورشید همه را طلسم می کند ولی فقط بعضی ها می فهمند. نمی دانم حرف هایش را نمی فهمم گاهی وقت ها زیادی فلسفی می شود.
داشتم می گفتم امروز خوب است. از آسمان هم معلوم است ابر زیاد ندارد هر وقت ابر دارد یعنی جنگ می شود. نمی دانم چطور بگویم ابر ها را تعلیم می دهد تا با باران به زمین حمله کند. جنگ وحشتناکی ست. هر وقت جنگ می شود همه بیرون می روند تا از زمین محافظت کنند بعضی ها هم مثل من در پنجره را می بندند تا صدای شمشیر ها به گوششان نخورد. البته فکرکنم من ها کم باشند.
داشتم می گفتم امروز خوب است. این را از گربه های توی خیابان هم می شود فهمید. انگار دیشب یک ماشین خوب پیدا کردند از همان هایی که خیالشان می کنم. یقین دارم دیشب یک سقف درست حسابی داشتند. گرم و نرم.
داشتم می گفتم امروز خوب است. حتی می توان از کرم خاکی هم فهمید. نمی دانم چرا آنقدر ها با آن ها حرف نمی زنم. ولی می دانم که حالشان خوب است.
بله امروز خوب است. حتی از خود من هم می شود فهمید. من امروز لبخند می زند. این را لباس گل گلی اش هم می گوید. من خیلی وقت بود منتظر امروز بود. داشت می گفت امروز خوب است!
________________
می دونم اصلا قشنگ نبود واقعا قبول دارم ولی امروز خیلی حس خوبی داشتم. و حالم خوب بود پس گفتم بنویسمش. بازم ببخشید بابت این متن.💔
![](https://img.wattpad.com/cover/121346739-288-k186609.jpg)
ESTÁS LEYENDO
نشانه هایی از فرار
De Todoمی دانستم هیچ راه فراری وجود ندارد. آن حرفای پوچ و توخالی از پیدا کردن آرامش در میان واقعیت، هیچوقت باعث نشدند که بتوانم باور کنم. هیچ زیباییای در واقعیت نیست. من تنها می خواستم به فضای خالی رویا پرتاب شوم.