پناه برده ام به تمام کلماتی که هیچوقت نشنیده ام.
به تمام لبخند هایی که ندیدم.
به تمام عکس هایی که نگرفته اند.
به تمام نوشته هایی که نخوانده اند.
پناه برده ام ب نوار های مشکی رنگی که بر روی قاب عکس خاطراتم زده ام.
پناه برده ام به تمام دست هایی که خفه ام کرده اند.
پناه برده ام ب تمام کلاغ هایی که در زمستان ناله می کنند.
پناه برده ام به جاذبه ای که تمام وجودم را گرفته است.
پناه برده ام به تمام نفس هایی که از خود دریغ کرده ام.
پناه برده ام به چشمانی که جوهر از آن ها می بارد.
آری اگر می خواهید پناهم دهید مرا بکشید و قلبم را چنگ بزنید. ب همین راحتی!

VOUS LISEZ
نشانه هایی از فرار
Aléatoireمی دانستم هیچ راه فراری وجود ندارد. آن حرفای پوچ و توخالی از پیدا کردن آرامش در میان واقعیت، هیچوقت باعث نشدند که بتوانم باور کنم. هیچ زیباییای در واقعیت نیست. من تنها می خواستم به فضای خالی رویا پرتاب شوم.