مرد راه می رود.
گربه کوچک کز کرده زیر ماشین پنچر.
مرد راه می رود.
باد هیس می کشد.
گربه مچاله می شود.
مرد راه می رود.
خورشید پوزخند می زند.
گربه بلند می شود.
مرد راه می رود.
ابر می خندد.
گربه می دود.
مرد راه می رود.
سنگ اخم می کند.
گربه دمش را تکان می دهد.
مرد راه می رود.
مرد می رود.
از ابتدا تا انتها.
مرد راه می رود.
گربه می میرد.
مرد راه می رود.
YOU ARE READING
نشانه هایی از فرار
Randomمی دانستم هیچ راه فراری وجود ندارد. آن حرفای پوچ و توخالی از پیدا کردن آرامش در میان واقعیت، هیچوقت باعث نشدند که بتوانم باور کنم. هیچ زیباییای در واقعیت نیست. من تنها می خواستم به فضای خالی رویا پرتاب شوم.