شال گردنش را تنش می کنم نمی خواهم بلرزد
نمی خواهم در تمام گرفتگی ها از گرمای آن ها نا امید شود
نمی خواهم تمام خیابان را در آرزوی خط عابر پیاده راه برود تا شاید ماشین زمان به او بزند و اورا برگرداند به ساعت ها قبل!
امید واهی است!
سردش می شود شالگردن کلاه هیچ چیز کافی نیست تا بتواند لرزشش را کم کند! حرف هایم آنقدر سرد هستند که باریکه ای از نور در آن نمی بینم! چه فایده بهتر است سردش شود تا همیشه در انتظار قرمزی قلبی بماند که برای او نیست. بهتر است سرمایش را بغل کند! تابستان روزی خواهد آمد! اما حالا...
او روزی تمام کلافگی ها را هل می دهد به عقب و دروازه ی بهشتش باز می شود اما من از سال ها قبل در انتظار عذاب هستم. عذابی شیطانی که من را در آغوش بکشد و ذره ذره آتش بزند وجودم را! برایش خوشحالم روزی تمام می شود این کوچه بنبست و میایند دیوار هایش را خراب می کنند.
اما دیوار من آنقدر بلند شده است که کسی دستش هم نمی رسد!

VOCÊ ESTÁ LENDO
نشانه هایی از فرار
Diversosمی دانستم هیچ راه فراری وجود ندارد. آن حرفای پوچ و توخالی از پیدا کردن آرامش در میان واقعیت، هیچوقت باعث نشدند که بتوانم باور کنم. هیچ زیباییای در واقعیت نیست. من تنها می خواستم به فضای خالی رویا پرتاب شوم.