چرا, برای یک لحظه؟

24 2 0
                                    

در حال محو شدن بودی. به نظر می آمد که برای همیشه از دست می روی، حتی اگر انتظار داشتی کسی از راه طولانی که طی کرده بودی تو را در آغوش بگیرد. برای من و تو هیچ چیز قابل تشخیص نبود. من از دور تماشایت می کردم. اما تصاویر اطرافت ذهنت را آشفته کرده بودند. تو نمی توانستی بفهمی باید چه چیزی را احساس کنی. نمی توانستی خودت را نجات دهی. می دیدم که از درون در خودت حل می شوی و صدا ها روی تنت خراش می انداختند. برای چه تکان نمی خوردی؟ یا شاید هم خودت را در اغوش کلماتی که هیچوقت به زبان نیاوردی گهواره وار تکان میدادی. چرا خودت را آزار دادی؟ آیا تمام غرق شدن ها، سقوط کردن ها، لرزیدن ها و فریاد زدن ها کافی نبود؟ به دنبال چه بودی؟ چه چیزی باعث شد خودت را در جسمت حبس کنی؟ آیا فهمیدی که چگونه به دنبال راه فراری؟ برای چه هیچوقت دست هایت را نگرفتی و به خودت لبخند نزدی؟ چرا فکر می کردی که نمی توانی چهره کسی را تشخیص دهی؟ چرا وحشت کرده بودی که از سرت بیرون بیایی و اطراف را نگاه کنی؟ آیا آن بیرون ترسناک بود؟ آیا می ترسیدی که هیچوقت نتوانی خودت را رها کنی؟ می توانستی به من بگویی. من هم منتظر بودم. چرا چشم هایت را بسته بودی و از پرواز فرار کردی؟ روح تو خیلی وقت ها بود که سقوط کرده بود. چه چیزی برای از دست دادن داشتی؟ من می توانستم موهایت را نوازش کنم. روی لاله گوشت زمزمه کنم که همه چیز سر جای خودش است. آیا آن موقع خودت را می بخشیدی؟ آیا می توانستی از شکنجه گاهی که ساخته بودی دور شوی؟ می توانستی از دیوار ها بخواهی که رنگ هایشان را به تو قرض بدهند؟ می توانستی دوباره خودت را بکشی؟ من می خواستم همانطور که خون از چشم هایت قطره قطره روی چانه ات می چکد در آغوش بگیرمت و فریاد از روی دردت را با نوازش هایم آرام کنم‌. تو منتظر بودی اما چشم هایت هیچوقت من را ندیدند.
برای چه صدا ها را خاموش نکردی؟ فقط کافی بود از من بخواهی. چرا خودت را گناهکار کردی؟ چرا برای یک لحظه بیشتر منتظر نماندی؟ من می توانستم مسیر را تند تر بدوم. اما تنها برای یک لحظه روی زمین جاری شده ای. هنوز لرزش لب هایت  که خودت را صدا می زنی رو به روی چشم هایم جان میگیرد. تصویر خودم را روی رنگ شفاف جاری بر زمین ببینم. برای یک لحظه. تو برای لحظه تمام رنگ هایت را روی خاک پاشیدی. شیشه ها شکسته اند و من نمی دانم چگونه تمام تو را در اغوش بگیرم. تو برای یک لحظه بیشتر منتظر نماندی.

نشانه هایی از فرارDonde viven las historias. Descúbrelo ahora