سری تکون دادم و فهمیدم که دیده ...
اروم زمزمه کرد
_جونگکوک اسکل ...
+اشکال نداره اقای مین ... من میتونم صبر کنم و باقی کارهارو کنم تا از شرکت بیام .
حقیقت این بود که من نمیتونستم تا خونه پیاده برم و نمیخواستم به تهیونگ زنگ بزنم و بگم زودتر بیاد دنبالم . میتونستم با تاکسی برم ولی یجورایی میدونستم مامانم قراره مخالفت کنه پس ترجیح میدادم تو عمل انجام شده بزارمش ...
_نمیشه که ...
+من مشکلی ندارم ... بازم مرسی که گفتید .
_مشکلی هست؟
بهم نگاه میکرد . میتونستم بفهمم چشماشو روی کل بدنم یدور چرخوند و بعدش با یه ناراحتی خاصی بهم نگاه کرد .
نمیتونستم چشمامو از روش بردارم . اروم در حدی که خودمم به زور شنیدم لب زدم
+نه ...
_میبینمت ...
سری تکون دادم و اونم گوشیو قطع کرد و از اتاقش بیرون اومدو سمت در خروجی رفت .
روی صندلیم برگشتم و دستمو روی قلبم گذاشتم . چرا انقدر تپش قلب داشتم ؟....
*****
از روی صندلی بلند شدم و نگاهی به خودم تو اینه کردم .
لباس بدی نداشتم و فکر نمیکردم اونقدرام بد باشه ... یه مهمونی ساده تو یه رستوران بود ... اره اقای مین یک ساعت پیش برام ادرسشو فرستاد . اقای مین یونگی ...
جونگکوک اومد تو اتاقم و انگاری که شرمنده باشه .
_اش من یادم رفته بود واقعا اخه ... اخه فک میکردم یونگی بهت بگه ... زودتر ...
چشم غره ای رفتم .
_میگم ... نمیری خونه لباستو عوض کنی ؟
همونجور که حرف میزد سمت میز من اومد .
_اخه رستورانش یه جای بالاشهره و من تعریفشو شنیدم ... همه خیلی شیکو پیکن ...
+کوکی نمیتونم میدونی که ... نمیخوام بگم مامانم بفهمه ...
_تو نوزده سالته هنوز واسه خودت نمیتونی بیرون باشی ؟
+نه
جونگکوک پوکر نگاه کرد .
_من ماشین دارم میخوای باهم بریم یچیزی بخری؟
YOU ARE READING
Be Alright
Fanfiction*فیک استریت پروانه به خرس گفت دوستت دارم خرس گفت من الان میرم خواب زمستونی و بهار به بعد باهم میمونیم ولی خبر نداشت عمر پروانه فقط سه روزه ...3>