P3

23 4 0
                                    

سری تکون دادم و فهمیدم که دیده ...

اروم زمزمه کرد

_جونگکوک اسکل ...

+اشکال نداره اقای مین ... من میتونم صبر کنم و باقی کارهارو کنم تا از شرکت بیام .

حقیقت این بود که من نمیتونستم تا خونه پیاده برم و نمیخواستم به تهیونگ زنگ بزنم و بگم زودتر بیاد دنبالم . میتونستم با تاکسی برم ولی یجورایی میدونستم مامانم قراره  مخالفت کنه پس ترجیح میدادم تو عمل انجام شده بزارمش ...

_نمیشه که ...

+من مشکلی ندارم ... بازم مرسی که گفتید .

_مشکلی هست؟

بهم نگاه میکرد . میتونستم بفهمم چشماشو روی کل بدنم یدور چرخوند و بعدش با یه ناراحتی خاصی بهم نگاه کرد .

نمیتونستم چشمامو از روش بردارم . اروم در حدی که خودمم به زور شنیدم لب زدم

+نه ...

_میبینمت ...

سری تکون دادم و اونم گوشیو قطع کرد و از اتاقش بیرون اومدو سمت در خروجی رفت .

روی صندلیم برگشتم و دستمو روی قلبم گذاشتم . چرا انقدر تپش قلب داشتم ؟....

*****

از روی صندلی بلند شدم و نگاهی به خودم تو اینه کردم .

لباس بدی نداشتم و فکر نمیکردم اونقدرام بد باشه ... یه مهمونی ساده تو یه رستوران بود ... اره اقای مین یک ساعت پیش برام ادرسشو فرستاد . اقای مین یونگی ...

جونگکوک اومد تو اتاقم و انگاری که شرمنده باشه .

_اش من یادم رفته بود واقعا اخه ... اخه فک میکردم یونگی بهت بگه ... زودتر ...

چشم غره ای رفتم .

_میگم ... نمیری خونه لباستو عوض کنی ؟

همونجور که حرف میزد سمت میز من اومد .

_اخه رستورانش یه جای بالاشهره و من تعریفشو شنیدم ... همه خیلی شیکو پیکن ...

+کوکی نمیتونم میدونی که ... نمیخوام بگم مامانم بفهمه ...

_تو نوزده سالته هنوز واسه خودت نمیتونی بیرون باشی ؟

+نه

جونگکوک پوکر نگاه کرد .

_من ماشین دارم میخوای باهم بریم یچیزی بخری؟


Be AlrightWhere stories live. Discover now