P9

15 4 0
                                    

یونگی_اقای جعون شما کارتون تموم شده احیانا ؟ اگر که بله پس بیاید اتاقم تا پرونده های جدیدو بدم .

جونگکوک به تته پته افتاد .

_من...چی...پر...چیززه...

اروم خندیدم .

یهویی چشمای یونگی برگشت سمتم . یه نگاه آروم و خاص ...

(خفه شو و خندتو جمع کن)‌

سریع حالت اولیه برگشتم و قیافه یونگیم حالت عادی برگشت .

جونگکوک رفت اتاقش .

منم خواستم برم که یونگی صدام کرد .

_اش ...

برگشتم سمتش ...

چرا همیشه من اش بودم و بقیه خانم/اقا و فامیلی ...

_خوبی؟

+ممنونم ولی چطور؟

_بخاطر قرص

ناخوداگاه دستی به گلوم کشیدم .

(مرتیکه الان یادش افتاده؟
برو بهش بتوپ بخاطر حماقتش)

+مرسی خوبم .

لبخندی زد .

_راستی میخواستم بگم امروز میتونی بیای اتاق من جای منشی بشینی ؟ اون امروز نیست و منم یکم کارام سنگینه ...

دودل بهم نگاه میکرد . از خدام بود .

پروژه های من خیلی سنگین و سخت بود ولی میتونستم تو جمعو جور کردن کارای یونگی کمکش کنم اینجوری کمتر خسته میشم .

(بابا میخواد مختو بزنه شایدم بهت تجاوز کنه دختره ی نفهم)

ولی اون خیلی جذاب بود .

(میدونی که دوست دختر داره)

اره ولی دلیل نمیشه جذاب نباشه ...

(خری دیگه ... اون از شوهر مامانت و اینم از رئیست)

یهویی دلم گرفت ... تهیونگ ... خیلی میترسیدم که قراره چی بشه ...

(از دست کارات ...)

Be AlrightHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin