_اشکالی نداره ... ناراحت نباش میام دنبالت ... چیزیم به مامانت نگو ...
لبخندی زدم ...
+واقعا ...
_اره ...
+منتظرتم ...
بعد هم قطع کردم ... خوشحال بودم که تهیونگ مثل مامانم بی منطق نیست ...
آه ... دوسش داشتما ولی نمیتونستم به چشم پدر بهش نگاه کنم ... نه اون ... هیچکسو دلم نمیخواد بجای بابا ببینم ...
بعدش سر میز برگشتمو باقی غذامو خوردم و کیفمو برداشتمو رفتم سمت در ...
یونگی_بیاید یه عکس دست جمعی بگیریم بعد بریم نظرتون چیه ؟
همه موافقت کردن و منم رفتم کنار لیهانو یونگی وایسادم ...
یونگی دستشو دراز کرد و گوشیو نگه داشت ..
_همه هستن ؟
بعدش عکسو گرفت ...
تازه متوجه عطر دیوونه کنندش شدم ... اون عطر خیلی خوشبو بود و میتونستم تا ابد توی سینه اش نفس عمیق بکشم .
(خفه شو)
بعدش توی قسمت یکم روشن رستوران وایساده بودم و منتظر ماشین تهیونگ بودم ... داشت دیر میکرد .
یونگی اومد کنارمو بوق زد .
_اش میخوای بیای ؟
تند تند سرمو تکون دادم .
_تعارف نکن . من مشکلی ندارما ...
+اخه میان دنبالم مرسی ...
لبخندی بهم زد ... منم متقابلا لبخند زدم که بعدش پاشو رو گاز گذاشتو با سرعت دور شد ...
زیاد منتظر نموندم که تهیونگ رسید .
سریع رفتم سمت ماشین و سوارش شدم ...
_معطل شدی اش؟
سری به معنای نه تکون دادم . تو یه حرکت ناگهانی دستشو روی دستم گذاشت ...
_دستات یخ کردن ...
معذب شدم ... اشلی اون فقط باباته ... بابای ناتنیت ...
تهیونگ با دیدن صورتم سریع دستشو کشیدو دنده رو عوض کرد و راه افتاد ...
ESTÁS LEYENDO
Be Alright
Fanfic*فیک استریت پروانه به خرس گفت دوستت دارم خرس گفت من الان میرم خواب زمستونی و بهار به بعد باهم میمونیم ولی خبر نداشت عمر پروانه فقط سه روزه ...3>