اون روز به مسخره ترین شکل گذشتو فردا رفتم سرکار .
کاملا بی حسو دمغ بودم و خصوصا که امادگی رویارویی با تهیونگو نداشتم .
میترسیدم از چیزایی که قرار بود بشنوم .
لیهان_به خانم مین چطورید شما ؟
+خفه شو لیهان میشنوه . من با اون هیچ نسبتی ندارم .
_دارید خانم مین . دیگه نمیگم کیم اشلی میگم مین اشلی . حالا خانم اشلی چرا شوهرتون انقدر از صبح سگه ؟
با تعجب نگاهش کردم و بعدم نگاهمو به اتاقش دادم . چیزی مشخص نبود .
+چطور؟
_صبح اومد یه دادی کشید که خشتک همه چسبید کف کلشون .
دهنم باز شد . اوه اوه چه خشن .
فک کنم اونم دیشب انگشت کردن
(خیلی منحرفی)
_حالا بگو چطور پیش میره .
+بابا هیچی نشده توام از کاه کوه نساز . ولی یه اتفاقی دیشب افتاد ...
گوشی زنگ خورد .
صداش از پشت تلفنم مشخص بود عصبانیه .
+بله اقای مین؟
_دفتر زود ...
بعدم قطع کردم .
+مثل اینکه حق با تو بود لیهان .
*****
اروم وارد دفتر شدم که دیدم روی صندلی جلوی میزش نشسته و داره قهوه میخوره .
اروم رفتم و دورترین صندلی نسبت بهش نشستم .
یدفعه لیوانشو روی میز گذاشتو بلند شد .
میتونستم قسم بخورم که حتی چشماشو یه لحظه قرمز دیدم .
_وسایلتو جمع کن باید بریم یجایی .
+کجا ؟
جوابی نداد . حرصم گرفت .
_انقدر با من از سر قدرت حرف نزن اقای یونگی .
یهو سرشو بلند کرد و بلند شد و با ضرب اومد کنارم .
میتونستم بگم با این ابهتش فک کنم کل بدنم ریخت .
_اگه وسایلی نیست ک بخوای جمع کنی همین الان میریم .
بعدم مچ دستمو کشید و به بیرون رفت
YOU ARE READING
Be Alright
Fanfiction*فیک استریت پروانه به خرس گفت دوستت دارم خرس گفت من الان میرم خواب زمستونی و بهار به بعد باهم میمونیم ولی خبر نداشت عمر پروانه فقط سه روزه ...3>