دینگ ... دینگ ...
+بله ؟
لیهان_اش ... اش بیا اینجا لطفا ...
+لیهان الان وقتش نیست سه صبحه ...
_منو گرفتن اش خواهش ...
گوشیو قطع کردم .
یه لحظه چشمامو باز کردم ... ممکنه ؟
(پاشو برو اش ... اون تو خطره مگه صداشو ندیدی؟)
ولی اون عادت داره منو اسکل کنه ...
(ولی دلیلی نداره که تورو این وقت شب بکشه بیرون)
ولی چرا باید از بین اینهمه جا به من زنگ بزنه ...
(شاید هول شده و کس دیگه ای نبوده زنگ بزنه ... بی توجهی نکن)
اهی گفتمو پاشدم .
یه پالتو تنم کردم و رفتم سمت اتاق تهیونگ و مامان .
اروم درو باز کردم و وارد شدم .
تهیونگ با بالاتنه لخت روی تخت بود .
اروم دستمو روی بازوهاش سفتش زدم .
+بابایی ...
میدونستم جلوی مامان باید خویشتن دار باشم ... حالا شاید بیدار میشد .
+بابا ...
چشماشو باز کرد .
با دستم بهش اشاره دادم تا از اتاق بیاد بیرون و بعدم خودم با سرعت رفتم تا اگه خواست لباس بپوشه که دیدم همونجوری با یه شلوارک تو پاش اومد .
+لیهان بهم زنگ زد ... صداش خیلی ترسیده بود ... واقعا نمیتونم بخوابم فکر میکنم یه اتفاقی افتاده ... میشه ... میشه منو ببری شرکت ؟ واقعا قول میدم کلاس رانندگیمو کامل کنم ولی الان لطفا خیلی نگرانم بابا ...
با نگرانی نگاهم کرد .
_چرا به تو زنگ زد ؟
+نمیدونم واقعا ... اون اخبارم که شده ... نمیخوام بعدا پشیمون بشم .
سری تکون داد .
_وایسا تا لباسمو عوض کنم باشه ؟
سری تکون دادم .
چند دیقه بعد تهیونگ اومد و باهم رفتیم پایین .
+مرسی تهیونگ اوپا
YOU ARE READING
Be Alright
Fanfiction*فیک استریت پروانه به خرس گفت دوستت دارم خرس گفت من الان میرم خواب زمستونی و بهار به بعد باهم میمونیم ولی خبر نداشت عمر پروانه فقط سه روزه ...3>