P14

12 3 2
                                    

از اتاق ررفتم بیرون که تهیونگو دیدم ... از کنارش گذشتمو رفتم دسشویی .

ابی به صورتم زدم ...

باید تپش قلبمو پایین میاوردم .

اون دختر خفه شده بود ... مشخص بود ...

برگشتم پیش بقیه ...

یونگی_به پلیس خبر دادم .

نفس عمیقی کشیدم .

یونگی_تا یه هفته شرکتو تعطیل میکنم ... نمیتونم امنیت کارکنانمو به خطر بندازم .

لیهان سری تکون داد و ناراحت چشم به دستاش دوخت .

تهیونگ نگاهی به من کرد و منم بلند شدم .

ثانیه اخر یونگی منو صدا زد ...

_خانم کیم؟

برگشتم سمتش .

_همراهم میاید ؟

چشماش ناراحت بود و عمیقا تو چشمام درحال پیدا کردن جواب مثبت بود .

لبخند کوچیکی زدمو سمتش رفتم .

سمت اتاقش رفت و وقتی واردش شدیم درو بست و سریع منو بغل کرد .

تعجب کرده بودم و نمیدونستم چیکار کنم .

اروم دستمو بالا اوردمو روی کمرش گذاشتم ...

_فک کردم ممکنه که ... خیلی اتفاقا ... بیوفته ...

+ولی همچیز اوکیه مگه نه ؟ تو درستش میکنی ...

سرشو تکون داد .

بعدش از بغلش بیرون اومدم .

لبخندی زدم بهش ...

سمت میزش رفتمو چنتا برگه رو برداشتم .

+مرسی بابت برگه ها

بعدم چشمکی زدم و از اتاق بیرون رفتم .

سمت تهیونگ رفتمو سوار ماشین شدینو رفتیم خونه ...

(دوسش داری)

دوسش ندارم

(دوسش داری)

دوسش دارم ؟

Be AlrightWhere stories live. Discover now