از اتاق ررفتم بیرون که تهیونگو دیدم ... از کنارش گذشتمو رفتم دسشویی .
ابی به صورتم زدم ...
باید تپش قلبمو پایین میاوردم .
اون دختر خفه شده بود ... مشخص بود ...
برگشتم پیش بقیه ...
یونگی_به پلیس خبر دادم .
نفس عمیقی کشیدم .
یونگی_تا یه هفته شرکتو تعطیل میکنم ... نمیتونم امنیت کارکنانمو به خطر بندازم .
لیهان سری تکون داد و ناراحت چشم به دستاش دوخت .
تهیونگ نگاهی به من کرد و منم بلند شدم .
ثانیه اخر یونگی منو صدا زد ...
_خانم کیم؟
برگشتم سمتش .
_همراهم میاید ؟
چشماش ناراحت بود و عمیقا تو چشمام درحال پیدا کردن جواب مثبت بود .
لبخند کوچیکی زدمو سمتش رفتم .
سمت اتاقش رفت و وقتی واردش شدیم درو بست و سریع منو بغل کرد .
تعجب کرده بودم و نمیدونستم چیکار کنم .
اروم دستمو بالا اوردمو روی کمرش گذاشتم ...
_فک کردم ممکنه که ... خیلی اتفاقا ... بیوفته ...
+ولی همچیز اوکیه مگه نه ؟ تو درستش میکنی ...
سرشو تکون داد .
بعدش از بغلش بیرون اومدم .
لبخندی زدم بهش ...
سمت میزش رفتمو چنتا برگه رو برداشتم .
+مرسی بابت برگه ها
بعدم چشمکی زدم و از اتاق بیرون رفتم .
سمت تهیونگ رفتمو سوار ماشین شدینو رفتیم خونه ...
(دوسش داری)
دوسش ندارم
(دوسش داری)
دوسش دارم ؟
YOU ARE READING
Be Alright
Fanfiction*فیک استریت پروانه به خرس گفت دوستت دارم خرس گفت من الان میرم خواب زمستونی و بهار به بعد باهم میمونیم ولی خبر نداشت عمر پروانه فقط سه روزه ...3>