P2

31 6 0
                                    

_ببین کی شب سختیو گذرونده ...

_خفه شو کوک ...

و بعدش در با شدت باز شدو اون دخترو پسر پر صدا وارد اتاق شدن ...

صدامو پایین اوردم .

+حس نمیکنید زیادی دارید راهرو رو بهم میریزید ؟

_اش اونی این مرتیکه به من انگ کارهای بد بد میزنه ...

+سیس

_غلط کردی اگه اولش تو اتاق جناب نامجون اونجوری پات نمیلرزیدو کل قهوه رو زمین نمیریختی نمیگفتم ... بگو که دوسش داری ...

دوباره لیهان چنگی به جونگکوک کنارش انداخت .

+برید تو اتاقاتون دعوا کنید من کار دارم ... لیهااااااااااان .

لیهان همونطور که دست کوکو گرفته بود که موهاشو نکشه سرشو بالا اورد .

با چشمام به بیرون اشاره کرد و بعدشم دست کوکو هل داد ، خودشو مرتب کرد و بیرون رفت .

تلفن زنگ خورد .

+بله اقای مین ...

_خانم کیم اتاقتونو روی سرتون گذاشتید .

+اوه ... میدونید اینا همش تقصیر کارمند جیغ جیغوتونه ...

خیلی کوتاه خندید .

_بهتره بری دیگه ... امروز نمیخوام بیشتر از اینا کار کنی ...

+ولی من یک ساعته اومدم ...

_میدونم یجورایی امروز مهمونی هستش ... دوست دارم وقت کنید به کاراتون برسید ...

+مهمونی؟

همینجوری که با تعجب به چیزی که گفته بود به بیرون نگاه میکردم متوجه شدم که اومد جلوی در شیشه ای اتاقش و جوری بود که من به راحتی میتونستم از اتاقم ببینمش ...

_مگه نمیدونستی؟!


Be AlrightTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang