_من گوه بخورم دیگه به تو پیشنهاد بدم .
+وای کوکی چقدر غر میزنی ... بزار به قسمت لباسا برسیم بعد غر بزن ... اصلا من چرا با تو اومدم ...
کوک سریع دستشو سمت یه لباس برد .
_این عالیه همینو بگیر .
چشمامو ریز کردمو نگاش کردم
+اون لباس خوابه اقای جئون .
جونگکوک تو جاش پرید و نگاه عجیبی به لباسه کرد و سریع اومد کنارم ...
+اه اصلا هیچ ایده ای ندارم ... توام یه ادم بی سلیقه ...
جونگکوک اخمی کرد که یکدفعه ای چشم به یه لباس افتاد . رفتم سمتش ...
+کوکی این خوبه ؟
کوک به لباس نگاهی کرد ... خیلی قیافه رضایت بخشی نداشت .
_شاید بهتره بپوشیش شاید بهتر به نطر برسه ...
سریع دوییدم تو رخت کن و لباسمو عوض کردم .
وقتی کوک منو تو اون لباس دید چشاش برق زد ...
_این لباس عالیه همینو بگیر ... دختر به تو همچیز میاد ... اه فاک
با صدای زنگ گوشیش دست کرد تو جیبش و درش اورد .
_بله لی ... اره میایم ... نپس ... خیلی خری ... فاک یو تو ...
پوکر به جونگکوک نگاه کردم و اونم شونه ای بالا انداخت .
لباسو حساب کردم و بیرون رفتم ... سوار ماشین شدیمو به سمت ادرس رفتیم ...
هرثانیه خداروشکر میکردم که جونگکوک منو برای لباس برد وگرنه خدا میدونه قرار بود چجوری پامو همچین جایی بزارم ...
YOU ARE READING
Be Alright
Fanfiction*فیک استریت پروانه به خرس گفت دوستت دارم خرس گفت من الان میرم خواب زمستونی و بهار به بعد باهم میمونیم ولی خبر نداشت عمر پروانه فقط سه روزه ...3>